زایمان در سال های دهه سی خورشیدی آمل

zayman

(متن زیر به قلم آقای عبدالله قهقایی نگاشته شده که قلم ایشان مطابق معمول، روال محاوره ای و طنز زیر پوستی همیشگی خود را به همراه دارد. )

 

 اونوقتا خونه ها مثل الان نبود که فقط یک خانواده ی کوچک (پدر، مادر و بچه ها ) در یک آپارتمان زندگی کنند. اکثرا خانه ها و خانواده ها بزرگ، از پدر بزرگ و مادر بزرگ  و تا نوه و نتیجه با هم در یک محوطه در کنار هم زندگی میکردند. اکثرا هم کمک حال همدیگر بودند مخصوصا جاری ها.

یکی از مواردی که کمک ها بیشتر میشد و دلها هم به این همدلی خوش بود،  وقت زایمان یکی از خانمهای مجموعه بود . گفتنی است به دلیل همان ترکیب جمعیتی، همواره یکی دونفر از خانمها یا حامله بودند ویا زائو .در همین راستا باید گفت ، در هر محله ای  و یا در هر خانواده ای،  قابله (ماما)ئی همواره تردد داشت.

قابله ای که من می شناختم و همه ما را بدنیا آورد ، پیر زنی زنده دل و البته بسیار جدی و به موقع بد اخلاق که گمان میکنم خیلی پیر بود (حدود پنجاه سال ، اونوقتا 50 سال خیلی بود ).

 این بانوی گرامی معروف به (کلبی شیرین) یعنی کربلائی شیرین بود – تصور میکنم در محاوره محلی برای آقایانی که به کربلا رفتند میگفتند (کبلی) و به خانمهای کربلا رفته میگفتند (کلبي) – . وقتي، زمان وضع حمل بانویی فرا میرسید ، یکی سریعا به دنبال کلبی شیرین میرفت، دیگری اتاق را آب و جارو میکرد و تمیز و مرتب، دیگری در دیکهای بزرگ،  آب جوش بار میگذاشت و آن دیگری لباسهای نوزاد را آماده و مهیا میکرد و آخرین نفر هم دنبال قیچی تمیز برای بریدن بند ناف.

خلاصه هر کی به کاری مشغول و بانوی منتظر وضع حمل هم درد میکشید و درد و باز هم درد.  تا درد به فریاد وفغان تبدیل شود و  به  التوبه…. التوبه….. گاهی هم کار به فحش و نا سزا به پدر بچه ی نیامده!!!!!!

در فاصله ای که به دنبال کلبی شیرین میرفتند تا بیاید،  معمولا پدر طفل که فحش ها را خورده است، ترک خانه کرده و به سر کارش میرفت . اگر خیلی با مرام بود ، در انتظار شنیدن خبر تولد فرزند و پرداخت مژدگانی، منتظر………..وگرنه شب که برمیگشت خونه با خبر می شد كه خدا فرزندي به او عطا كرده است.

کلبی شيرين خانم، با سلام و صلوات وارد میشد و همه رو از اتاق بیرون میکرد و یک توپ تشری هم با زائو،  تا زهر چشمی ازش بگیره و ابتکار عمل در دستش باقی. پس از بررسی اوضاع،  دستور تدارک آبجوش و قیچی و سایر ملزومات رو میداد که باید سریع و دقیق و بدون چون و چرا اجراء میشد.

 پس از گذشت زمانی چند ، این صدای گریه  و  ونگ ونگ  نوزاد بود و بی حال شدن زائو ی بینوا. خبر وقتی از اتاق زایمان به بیرون درز میکرد و جنسیت نوزاد مشخص و اعلام میشد ، یکی از اتفاقات زیر ممکن بود بیفتد: چنانچه نوزاد،  بچه ی اول بود و بخصوص اگر از نظر جنسیت مطلوب پدر و یا اینکه دختری بعد از هفت پسر به دنیا می آمد و یا بالعکس. این بیرون رانده  شده های  بدو  ورود  کلبی شیرین ، یک مسابقه ی  دوي  اساسی راه می انداختند تا برند به بابا خبر بدن و مژدگانی بگیرند.

 به فرمی که دم دروازه ی خونه (کش به کش) میخوردند. و گاهی به همدیگه دکلاب میدادند (پشت پا میزنند) تا رقیب بیفتد و مژدگانی نصیب خودشان شود. گاهی نیز اتفاق می افتاد،  پس از هفت پسر ، پسر هشتم بدنیا آمده  و یا بالعکس، در این موقع،  دونده های مورد قبلی به هم اصرار میکردند: که فلانی تو برو به باباش بگو ، چون با تو کاری ندارد یا ملاحظه ی ترا میکندو….گاهی هم توافق نمیشد واین موضوع مسکوت باقی میماند تا پدر خود بیاید و بفهمد……بچه لباس پوشانده میشد و در بغل مادر آرام میگرفت ومشغول نوشیدن شیر و مادر هم علیرغم همه ی دردها و رنجهای دوران بارداری وبالاخص درد زایمان، خوشحال و آرام . اینجاست که بايد گفت: خداوند، به حق، (بهشت را زیر پای مادران قرار دادة) که به اعتقاد من ، خدائی ،کم هم هست . چرا که نه تنها در جوامع ما ، بلکه در نظام طبیعت و خلقت هم،  به نظرم به خانم ها بسیار جفا شده  و میشود . رویمان سیاه .

آنگاه وقت خداحافظی کلبی شیرین است که با کلی صله و شیرینی و حق الزحمه میرود تا چند وقت دیگر که باز هم پای، به این خانه بگذارد و شاید هم سروقت همین  زائو، ضمنا از آنجائیکه خداوند با دادن نعمت فراموشی،  لطف بزرگی به بشر کرده است . زائوی عزیز به فوریت (التوبه، التوبه ي چند ساعت قبل و فحش و ناسزاي به پدر طفل نيامده ) را  فراموش میکند و بازهم شاید،  سال دیگر و حد اکثر دو سال دیگر،  همین آش و همین کاسه. حالا دیگه زیر گوش نوزاد اذان هم گفته اند و یک پیاز را هم به نوک قیچی وصل کرده و بالای سر زائو و نوزاد میگذارند که( آل) فراری شود .

 تا اینجا رو که گفتم خدائی حیف است از خوردن و ناخنک زدن به آنچه که معمولا به زائو میخوراندند، مثل (سبزیره کوکو) کوکوی زیره ی سبز و (کاچی) حلوای زرد شل و داغ و……نگویم.

 از فردا هم که گهواره و ننو و بند لباس و پهن بودن دائمی کهنه ی بچه و آفتاب دادن (گهره کوزه ) و سایر ملزومات در حیاط دیده میشد که خودش دنیائی بود…و بعد از ده حمام،  تمام . زائو جان،  پاشو که( کس نخارد پشت من ، جز ناخن انگشت من ).

برنامه بعدي ، دندون سري آش و سوراخ كردن گوش نوزاد دختر و يا ختنه سوران نوزاد پسر ، كه يكبار ديگر جمع، جمع خواهد شد.

 وبلاگ آقای قهقایی:
http://ghahghaei.blogfa.com/

 

حمام گروسی آمل در دهه ی سی خورشیدی

hammam-garoosi

حمام گروسی آمل در سال های دهه سی خورشیدی

 متن زیر به قلم آقای عبدالله قهقایی نگاشته شده که قلم ایشان مطابق معمول، روال محاوره ای و طنز زیر پوستی همیشگی خود را به همراه دارد.

  

اگه موافقيد سری به حمامی در بازار آمل در دهه ی سی خورشیدی بزنیم پس بريد، اون بقچه ی حموم که خوشگل و گلدوزی شده است را پهن کنين و توش اینا رو بریزین و بزنین زير بغل و بيان : لباسهاي تميزي كه بايد بپوشي، لنگ و قدیفه(حوله)، دولبچه(پارچ مسی کوچک مخصوص حموم) یا کاسه ، تن مال كيسه، لیف ، سنگ پا ، شونه ، پهلوی صابون ( صابون سنتي رایج که منسوب به خاندان سلطنت شده بود )، گل سرشور و سفیداب و شایدم، رنگ وحنا و هرچيز ديگه اي كه لازم داري، را . اگه خوراكي و ميوه اي براي خوردن تو حموم لازم داشتي هم بيار. ميخواهيم بريم حموم گروسي.(راستی چون مثل حموم این روزها ،گربه شوری نیست که زود تموم شه ، اگه وقت یا حوصله ندارید اصلا نیاین)

يك حموم قديمي و بزرگ، برخلاف بيشتر حمومهاي شهر،از بام تا شام فقط مردونه است . از سنگ فرش كوچه اش ميگذريم، از دور لنگ های زیادی را، می بینیم که به هم گره خورده و بالای حموم برای خشک شدن توی آفتاب ،مثل تابلوئی خود نمائی میکنه . ميرسيم به يك درب چوبي دو لنگه كه موقع اذان صبح بازش كردند. چهار پنج پله رو پائين ميريم و در پاگرد اول ، به سمت راست ، بازم پنج پله را پائين ميريم. به فضاي رختكن ميرسيم كه درمدخلش و دست راست آقاي گروسي بزرگ نشسته و سلام و چاق سلامتي و ورود به رختكني كه قسمت اعظمش عمومي و گوشه سمت چپ سالن، رختكن کوچکتر و براي خواص. نرسيده به رختكن خصوصي و سمت چپ ، يك آبدارخونه كوچيك جمع و جور كه سماورش قل قل ميكنه و يك قوري چيني هم روشه .استكان كمر باريك و نعلبكي و قندان چيني گل سرخي هم كنارش تو سيني است.

دور تا دور سالن رختكن ، كمد هاي جاي لباس كه بالايش شيشه اي و شماره دار و چند تا در ميون به جاي شيشه آينه است . همه قفل دار و دنباله ي كليدش كشي بسته شده كه روي مچ دستت ميبندي و ميري تو حموم. در بدو ورود، كفشت رو در مياري و ميگيري تو دستت و ميري به طرف يكي از كمد ها كه كليد روشه يعني خاليه. كفشت را ميذاري تو جاكفشي كمدت و بقچه حموم را هم روي طبقه كمد و بازش ميكني و لنگ و وسايلي را كه بايد ببري تو، را ازش در مياري. لباسهاي تميزي كه آوردي و حوله را ، آويزان ميكني . لباسهات را در مياري ، رخت چركها در بقچه و لباسهائي كه بايد دوباره بپوشي را هم آويزان ميكني.

درب كمد را ميبندي وكش كليد را روي مچ ، و وسايل در دست ، راهي راهرو صحن حمام ميشي. پس از گذشتن از كنار حوضچه ي كم عمقي كه وسط راهرو تعبيه شده و يك شير آب سماوري برنجي بزرك آبش را تامين ميكنه، دست راستت يك اتاقكي كه جلوش يك لنگ آويزونه، لنگ را كنار ميزني ميبيني يك طشت پر از ملات شبيه ملات بنائي ،از اون ملاتی كه يكي ، چند سال پيش از اون، تو زندان خورده بود و ميگن به ديار باقي رفت، روي طاقچه است و يك قاشق چوبي بزرگ (كترا) توشه و چند تا كاسه ي كوچيك هم كنارش كه پر از ملات است. سمت چپت يك راهرو كوچك كه به چهارتا اتاقك كوچك كه همگي با لنگ پوشونده شده. (خيلي خوب نميدوني اونجا چه خبره؟آخه هنوز كوچكي، آنقدر كوچك كه لنگ نبستي و با شلوار مامان دوزي و يا كون برهنه همراه بابات رفتي تو اين حموم)!!!!!!!!!!!!.بعدا یاد میگیری که به اونجا میگن (تعمیر کش خنه )

ادامه مسير ميدي ميرسي به صحن اصلي حموم، سالن بزرگ،شايد حدود 150 متر مربع ، سقف گنبدي بلند سفيد كه از شره كردن عرقها خط خطي و خاكستري است. ديواره ها تا حدود يك و نيم متر كاشي 15*15 سفيد كه بعضي ها شكسته و با سيمان سفيد مرمت شده. دست چپ ، فضای 3*3 متری که حدود ده سانت از كف حموم بالاتر است و با موزائيك دستي پوشاندن شده و دو طرف گوشه اش دو حوض كوچك كه در بالاي آن دو تا شير سماوري بزرگ گرم و سرد مدام آب حوض را پر نگه ميداره، میبینی.

در اين فضا ،عمو شعبون يكي را در حالت دراز كش داره با كف صابون فراوان ميشوره و با يك سطل از آب حوض دم دستش ، آب ميكشه و صابون دوم. كنارش، اسا هادي ، ديگر دلاك ، روبروي يكي ديگر از مشتريان نشسته و تازه شروع كرده ، داره اونو كيسه ميكشه. چرکهاي لوله لوله شده كنارشون ريخته و همينجور داره ميريزه. اول دستها و بعد سر و گردن و سینه و بعد در وضعيت طاقباز درازکشيده ، سينه و شکم و قسمت جلو پاها و بعد از اون مشتري دمر خوابيده و اسا هادي پشتش را كيسه ميكشه و در همان حال بعد از آب ريختن روش ، شروع ميكنه با ليف و صابون و فوت كردن تو ليف كف فراواني توليد و به تمام تن و بدن مشتري ميماله و در ادامه در وضعيت نشسته، يكبار ديگر سر و تنش را با كف فراوان و ليف شسته و بعد از آب كشيدن ، يه مشت و مال مشدي و تشكر مشتري.

اسا هادي هم براي خوردن يك چائي و پکی به سیگار اشنو با چوب سیگاری، صحن حمام را ترك ميكند و بلافاصله عمو اصغر مياد و پس از تميز كردن محل، مشتري بعدي را دعوت ميكنه كه بياد براي كيسه و صابون زدن. به اطراف نگاه ميكني ، درست روبروي ورودي و روي ديوار 5-6 پله را ميبيني كه تا بالاي منطقه كاشي كاري ادامه داره و در پاگرد بالائي، ورودي درگاه مانندي كه درب ندارد، شبيه ورودي تنور سنگكي ، منتهي با ابعاد وسيعتر كه آدم به راحتي ازش ميتونه عبور كنه. بالا ميري ميبيني استخر آب داغي است كه تعدادي از آدمها توش شنا ميكنند و معتقدان به غسل ارتماسي توش بالا و  پائين ميرن و انگار با خودشون حرف ميزنند. بله . خزينه ي حموم است. تجربه كردم ، خيلي حال ميده . آدم رو تو آمل ياد آبگرم لاريجون ميندازه كه موقع تو رفتن آدم نگران سوختنش بود .

برميگردي نگاه ميكنی ، ميبيني ،سه طرف صحن حموم انگار نيمكتي با كاشي ساختند به ارتفاع حدود 40 سانت براي نشستن و چهار پنج تا از اون حوضها هم با فاصله در رديف جاي نشستن ها، كه از همه ی اون شير ها آب داره میریزه تو حوضها. آدمها براي خودشون نشسته و مشغول شستن خودشون. بعضيها حنا بر سر و دست و پا و بعضي رنگ بر مو در انتظار رنگ گرفتن و سپس شتشو. طرف چهارم صحن هم 7-8 تا درب آهني داره كه دوش است. براي كساني كه ميخوان برن تو خزينه، اول خودشون رو زير دوش تميز كنند و برن تو خزينه و براي ديگر كساني كه اصلا نميخوان برن تو خزينه براي شروع و پايان استحمام. چه آب داغ و فراواني داره اين دوشها.

روي ديوارها چهارتا آينه در ارتفاع حدود يك و نيم متري نصب شده كه همگي مستطيل سالم نيست،گوشه شكسته ،جيوه پريده و سياه و آينه سالم و نو. جلوي آينه ها ، هم آدمهائي با ريش تراش و تيغ مشغول اصلاح صورت. گاهي ميديدي در  گوشه اي از حموم يكي نشسته و دلاك هم پشتش با شاخ گاو و تيغي در حال حجامت و جريان خون در مسير فاضلاب ، وحشتناك بود براي بچه ها ولي از سر كنجكاوي ايستاده به تماشا، گاهي صداي گريه بچه هائي مثل من كه كف صابون تو  چشش رفته و يا كيسه كشيده شدن را دوست نداره و يا دوست داره بازي كنه با لیف و صابون و حباب صابون هوا کنه و باباش اصرار داره كه بيا بايد بريم.

از طرف دوشها هم هر از چند گاهي فرياد ،( آي خشك بيار) و آمدن شاگرد حمومي كه چند تا لنگ گرم و خشك را آوردم و انداختن لنگ خيس و پوشيده شدن با دو لنگ خشک و براي مشتري هاي موبلند پيچيدن لنگ سوم روي سر همانند (عمامه). اونائي كه خودشون حوله و لنگ آورده بودن پس از آبكشي و انجام نوع ترتيبي اش، فشردن لنگ و دوباره پوشيدن و رفتن به طرف رختكن و بعد از شستن پا در حوضچه ي كم عمق ، دادن كليد همراه به شاگرد حمومي و درخواست آوردن حوله ي شخصي از كمد مربوطه و رفتن براي لباس پوشيدن، شاگرد حمومي هم لنگ شخصي اش را آب كشيده و پس از فشردن به بقچه صاحبش برميگردونه.

تو فضاي رختكن، هميشه عده اي مشغول در آوردن لباس و عده اي در حال پوشيدن آن و كساني درحال نماز وتعدادي هم در حال صرف چاي. و مشت و مال دادن و گرفتن ، ولي گاهي صحبت کردن پدرای دارای پسر کوچک با دلاک(عمو شعبان كه هر وقت ياد تيغ و ني همراهش ميافتم …..) برای قرار گذاشتن انجام یک کار شرعی که بعضی ها آنرا سنت شدن هم میگفتند، در منزل. كه كاري كند تا پسر بچه کوچک ، هفته ای را با لنگ سر کند و ( الا الا راه بره و صد البته جشنی بعضا مفصل که به عروسی کوچک یا ختنه سوران معروف بود) در روز موعود، هم پسر گریه و هم دختران حاضر در عروسی کوچک !!!!!
زیادی گفتم،
توضیحات اضافی: در حموم عمومی احترام کردن به بزرگتر هاشامل تعارف برای دادن نوبت کیسه کشی -اجازه  گرفتن و اصرار کردن که اجازه بدهید پشت تان را بشورم یا صابون بزنم و از هم مهمتر که هیج گونه حرف و سخن هم نیاز نداشت (آب ریختن روی سر و دوش بزرگتر ها )–باز شدن و افتادن لنگ آدم بزرگها از اون مواردی بود که باعث  شعف میشد و گاهی هم تعجب کوچکتر ها …(که الیشت)

حمومي رو كه وصف كردم ، فقط مردونه بود. بعضي از حمومهاي عمومي شهر از جمله حموم تو كوچه ي خونمون كه لااقل دوسه سال اول عمرم با مادرم مي رفتم ، زنانه و مردانه بود ،البته با فاصله ي زماني تعريف شده در شب و روز .این حمومهای عمومی نوبتی به خانمها و آقایان اختصاص پیدا میکرد.. نوبت آقایان معمولا کله ی سحر تا مثلا ساعت 9 صبح و عصر ها از 6 بعد از ظهر به بعد و در فاصله ی آن ، نوبت خانمها بود.

بالاخره هم نفهمیدم که اگر خانمی برای نماز  صبح……..بگذریم. در حموم عمومی خانمها، گاهی اوقات اتفاق می افتاد، بچه های پسر زیر دو سال با مادرشان به حمام برن که تقریبا پذیرفته شده بود. گاهی به ناچار بعضی از خانمها پسر بچه های بزرگتر از یکی دو ساله را نیز  با خودشان به حموم زنانه عمومی میبردند، که در بسیاری از موارد، جز همان سر و صدای متعارف و معروف حموم زنانه چیزی شنیده نمیشد . ولی گاهی که پسر بچه ای بزرگتر بود و شاید هم کمی کنجکاو تر ، و در بین دیگر مشتریان حمام  خانمی با افکار ویژه ، دعوائی پدید میآمد که بیا و ببین …..نه….. نه، پسر نیا ن ونبینن، زشته . اينا رو مادر ها در خونه تعریف میکردند. گاهی نزاع به زد و خورد و گیس و گیس کشی و فحش و فحش کاری و بد تر از اون پته روی آب  انداختن ..که خدا نصیب نکنه. فقط کم مانده بود آژان خبر کنن که اگه مثل امروز از جامعه ی نسوان، پلیس می داشتیم ، خبر می کردند.

 

اتفاق حموم رفتن برای چرک زدائی برنامه ای هفتگی بود و جمعه ها شلوغتر. گاهی وسط هفته یکی  دوبار و شاید شش بار، که لازم نبود بچه ها صبح خیلی زود بیدار شوند ، بعضی از پدرا بخاطر اینکه صبحانه بیشتر بهشون بچسبه، ياد (النظافته من الايمان) مي افتادن و كله سحر پسرا را راه مي انداختند تا نمازشون قضا نشه. حموم ده ي سي ، دم پل رو ديديد، اشاره اي كنم كه در دهه ي چهل حمام تاج تو چاكسر راه افتاد كه كاملا مدرن بود و فقط خصوصی و نمره. قاسم آقای روشن هم در مغازه ي چسبیده به مجموعه ي حموم ، يك سلموني مدرن هم راه انداخت. ميدونم حمام گروسي الان وجود خارجي نداره ولي از حمام تاج كاملا بي خبرم.
وبلاگ آقای قهقایی:

http://ghahghaei.blogfa.com/