دعوای یور و یر

برشي از تاريخ شفاهي آمل به قلم آقای عبدالله قهقایی
دهه ي سی خورشیدی
دعواي يوري و يري
یکی از هیجان انگیز ترین اتفاقات دوره ی بچگی ما کوچه برزگریها که پس از گذشت پنجاه،شصت سال هنوز در گوشه ی حافظه ی درازمدت ما نقش بسته است و البته کمرنگ و کمی محو (دعوای یوری و یری )است.یعنی دعوای بچه های کوچه برزگر و بچه های چاکسر که اکثرا شاهاندشتی و مشائی و آملي بودند، است.همان ساکنین دو طرف هراز که در اسناد ثبتی به (رود کبیر هراز) معروف است.منطقه ی عملیاتی دعوا یا جنگ ،هراز چاک بود.منطقه ای که هم ما و هم اونا به راحتی به اون دسترسی داشتیم
dava-yoor-yer
زمان شروع و علت آن و زمان و نحوه ی خاتمه را هرچه فکر میکنم،باید اذعان کنم که (نمیدانم)خیلی هم دلم میخواهد چنانچه بزرگتر هائی ، گوشه هائی از پاسخ سوالات چهار گانه ی فوق را ميدانند، بيان كنند.راستش همیشه سعی میکنم از زنده ها اسم ببرم و با کلماتی مثل خدا بیامرز و …. جو را سنگین نکنم ،ولی اینجا واقعا نمی توانم از آقداش عطا (پسر بزرگ آقای درویش محمود امیر صالحی که همسایه ی دیوار به دیوار ما بودند) وبسیار در محله محبوب ویرای من راستی راستی آقداش عطا ،خدا بیامرز ، یادی نکنم که اگر امروز زنده بود قطعا و به روشنی پاسخ میداد.چون ایشان را فرمانده واقعی جنگ میدانستم و برای او سنگ جمع میکردم.بنظر میومد دعوا اساسا باید ریشه ی ناموسی میداشت وحدسم اینست . چون در آن دوران یک دبیرستان دخترانه بنام ملکزاده داشتیم که تقریبا وسط سه دبیرستان پسرانه واقع در ابتدای نیاکی محله.سه دبیرستان پسرانه یکی دبیرستان شریعت زاده واقع در چاکسر رشته ی ادبی بود.دیگری رشته ی طبیعی دبیرستان پهلوی (امام فعلی)وسومی دبیرستان طبری رشته ی ریاضی که مجاور بیمارستان شیروخورشید بود
دور از ذهن نیست یکی از بچه های کوچه برزگر که به شریعت زاده میرفت در چاکسر به یکی متلکی گفته باشه یا یکی از چاکسری ها که به مدرسه ي پهلوی یا طبری میرفت در مسیر تعطیلی دختران به یکی از آبجی های کوچه برزگری چیزی گفته یا شیطنتی کرده باشد..علاوه بر خدا که همیشه همه چی میداند ،در مورد این جنگ حدس میزنم یک دختر ویک پسر آنروز که آرزو میکنم الان زنده باشند و چه خوب میشود اگر این مطلب را بخوانند و با شهامت رمز گشائی کنند (چه خواهد شد) چيزهايي مي دانستند.احتمال دیگر به شنا در شن چال و تجاوز آنوری به شن چال اینوری ویا بالعکس نیز میتواند مربوط شود.به هر روی جنگ و دعوا همواره مغلوبه بوده به مدت طولانی پس از تعطیلی کلاس و مدرسه عصر ها بخشی از تفریح شده بود.در این دعوا ها گاهی کم شدن آب هراز موجب نزدیک شدن طرفین دعوا بهم و بر عکس زیاد شدن آب هراز باعث دور شدن طرفین متخاصم میشدکه در وضعیت کم آبی خطرات جدی تر و آسیب ها ماندگارتر بود..ابزار جنگ آنروز عمدتا سنگ بود و پراندن آن با دست یا لاستیک و یا قلاب سنگ.از دیگر جنگ افزار، تیر و کمان بود که تیر یا از چوب صاف نوک تیز ویا از تجن که نوکش متصل به پپسی کلا سر زن خم شده که باعث میشد هم تیر سنگین تر باشد و هم کاراتر، درست مي شد.بايد اذعان كنم، كم پپسي كلا سرزن( درب فلزي بطري نوشابه) از مغازه پدرم به اين منظور نبردم.گاهی جنگ تن به تن میشد و آنوقت چوب و چماق به کار می آمد.آنوقتها ما کوچکتر ها تدارکچی بودیم و سنگهای مناسب را حمع میکردیم و در اختیار سنگ انداز ها قرار میدادیم.گفتنی است سنگهای ما و آنها تفاوت داشت . سنگ های ما اکثرا گرد و قلوه ای و رود خانه ای بود که بر اثر اصابت ، کوفتگی و کبودی بوجود می آورد ولی سنگهای آنها به این دلیل که داشتند سد آنطرف رودخانه( دیوار سنگی) را می ساختند سنگ های تیز حاصل از باد بر کردن سنگ بود که در صورت خوردن به ما،  جر میداد .هم سن و سالهای ما بعضا زخمی و آثاری از این پارگی ها در بدن داریم.
مثلا خودم که الان میفهمم جانباز اون جنگم ، آثار یک بریدگی 3-4 سانتی به فرم (ر) را در پس سرم دارم وممد آقای مقربی که جانباز با درصد بالا تر از من است میزان جر خوردکی 4-5 سانتی آنهم به فرم (د )در پس کله دارد.که تصور میکنم به اون دوره مربوط شود. نکته ی جالب دیگه اینه که یوری و یری روز های جمعه در سینما فرهنگ به هم میرسیدندومعمولا نه تنها مشگلی بوجو د نمی آمد بلکه گاهی با خوشایندی از رشادتها و موفقیتهای خود میگفتند.به ندرت دعوای دو نفر یوری ویری جلوی سینما باعث قشون کشی و دخالت آژان میشد.در تمام مدت جنگ ،بزرگتر های دو طرف و عمدتا پدران که درشهر با هم کار و زندگی میکردندهمواره سعی در خاموش کردن این دعوا میکردند و گاهی در مواقع امتحانات،  موجب آتش بس میشدند.خاتمه جنگ و علت و چگونگی آنرا به شخصه به خاطر نمی آورم ولی روزی ممد آقای مقربی نقل میکرد:قرار شده بود دو طرف دعوا یک نفر را برای کشتی گرفتن معرفی کنند و برنده ی کشتی برنده ی جنگ معرفی شود. از طرف ما رضا حیدریان و از طرف آنها پسر جلالی انتخاب شد و کشتی برگزار و رضا برنده و ما نیز برنده ی جنگ اعلام شدیم .(ما میگیم زدیم ،شما هم بگید زدیم.کی به کیه؟)
جوانهای امروزی که این مطلب را میخواننداز پیر مردای بالای 60 سال ساکن اون دوره ی کوچه برزگر ویا چاکسر (چک و پرسی)کنند یعنی آنقدر مصرانه برای دریافت پاسخ به آنها فشار بیاورند و آنها را وادار به،به خاطر آوردن بکنن تا شاید اطلاعات در این زمینه کامل شود ..

بدون ارتباط به موضوع دعوا،به سد سازی در چاکسر اشاره کردم دلم خواست بدانید پس از ساخت سد به زبان ما کوچه برزگری ها به چاکسر (سد سر )با تشدید (د)هم میگفتیم.گفتم بدانید بهتر است تا …

مشاغل قدیم آمل – 1

niak-1920.jpg2

در این پست، برخی شغل هایی که در گذشته در شهر رواج داشته به قلم شیرین آقای عبدالله قهقایی و برای حفظ اصالت و صمیمیت قلم ایشان، عین متن ها به قلم ایشان آورده می شود:

شغل چلنگری:

حدادی، تفنگ سازی، قفل سازي

شاغل آق عمو فضل الله کاویانپور (به فامیلی کاویان توجه فرمائید ،اسم با مسما یعنی این  محل کار زیر زمین خانه ی مسکونی، كوچه برزگرآمل .

محل کارگاه اینطوری بود:

یک میز کار چوبی حدودا یکمتر در دومتر .رویش دوتا گیره یکی بزرگ و قوی و دیگری کوچک و ظریف.یک کوره ی اتشخونه ی دودکش دار با یک دمی وصل شده به آن و تعدادی انبر های مختلف و زیرش مخزن ذغال سنگ .ویک سندان نه خیلی بزرگ که روی کنده چوبی نصب بود. کنار میز کار انواع چکش، انبر دست و پیج گوشتی و اره کمون و بسیاری ابزار ریز و درشت.

بر روی دیوار این چیزا آویزان بود یکی دوتا طپانچه، دوسه تا تفنگ شکاری ، چتر وعصا ودر کنار میز کار، طبقه ی چوبی اي که بر روی اون تعدادی قفل به فرمهای مختلف .تعدادی کلید و چیزا ی آهنی یا فلزی دیگری که برای تعمیر آورده بودند.

از شاگرداي عمو فضل الله مي توان از اوس حسن حداد( به فاميلي توجه كنيد) نام برد كه از دهه ي ٣٠ روبروي شهرباني آمل مغازه ي چلنگري داشت.

شغل رنگرزی

 شاغل یکی از دو برادران بهمن نژاد که همیشه فکر میکردم برادر بزرگتر است ولی اونو از نظر جثه کوچکتر میدیدم. محل داخل کوچه برزگر آمل و جلوی خونه ی خودشون .مغازه ای دو دهنه ولی با عرض کم جمعا شک دارم به 4.5 متر میرسید. درب مغازه تخته ای بدون رنگ معروف به (لت) که تعدادی تخته داخل شیاری کنار همدیگه قرار میگرفتند تا مغازه را بپوشاند و آخرش یک زنجیر و قفل از آن قفلهائی که کلید بزرگ پیچی داشت و برای بستن و باز کردن یک عالمه باید میپیچاندی.

 ابزار کار ایشان دو پاتیل (دیک بزرگ مسی نیم کروی) که بر روی پیش خوان نصب بود و زیرش با هیزم روشن میشد تا آب جوش بیاید وبعد از آن هیزم خارج و همان آتش باقیمانده کافی بود تا رنگ ریخته در آب حل شود و آنگاه پارچه ،لباس ،اعم از زنانه و مردانه و بچه گانه و انواغ نخ پنبه ای یا پشمی و…در آن گذاشته شود و رنگ گیرد و بیرون آید و آنگاه آویزان شود تا اولا رنگ بر آن بنشیند و خشگ شود . سپس با چندین بار شستن، موجب شود  تا رنگ اضافه برود که بدن رنگی نشود .

 جلوی مغازه ایشان همیشه نخ و لباس رنگ شده آویزان بود و دیده میشد .گاهی از ترکیب رنگهای متنوع آن خیلی کیف میکردم علیرغم اینکه کور رنگی داشتم و دارم .ولی اکثرا رنگ سیاه و لاجوردی بود.بقیه ی وسایل و ابزار کار ترازوی کوچک ،چندین قوطی پودر رنگ،چندین وسیله ی چوبی مثل کترا و چنگال و چندتایی چنگوم لباس (جائی برای آویزان کردن لباس رنگ شده).

شغل چینی بند زن

 شاغل اوس عباس ،محل كار بین مغاز ه امینی وقاسمی روبروی ژاندار مری .این پیر مرد بساطی در کنار خیابان داشت و ابزارش حلبی روغن نباتی و سیم نازک گالوانیزه و قیچی تیز برای بریدن حلبی به پهنای حدود 3-4 میلیمتر تا حد اکثر نیم سانت به طول مورد نیاز برای ( وطه کردن ) قوری شکسته .انبر دست معمولی و دم باریک ومواد مصرفی برای ساختن چسب مورد نیاز که همان ساروج است سفیده ی تحم مرغ و آهک زنده .ایشان چینی و بلور های شکسته را بهم وصل میکردند و تحویل میدادند .تبحر خاصی هم در درست کردن لوله قوری با حلبي داشت .ضمنا هر چیز قابل تعمیر مثل چتر و عصا و… را نیز تعمیر میکرد.

سفال سر کر 

بنا با یکی دو سه کارگر .ابزار کار کمچه ، طناب و زنبیل.

مواد مصرفی آهک و نمیدونم چی .شاید کاه نرم .شاید خاسوج و یا چی؟(اگر ميدانيد لطفا بنويسيد) که ملاتی سفید رنک ساخته میشد و برای فیکس کردن سفالهای لبه ی کار استفاده میشد.(اخیرا میراث فرهنگی آمل یک خونه ای را در پائین بازا ر یا پائین نیاکی محله باز سازی سنتی کرده و سقفش را سفال کرد اما ملاط مصرفی برای چشم آشنا به پوشش سفال آنقدر نا مانوسه که کار را کاملا بی ارزش کرده بود .رنگ ملاط خاکستری مثل مخلوط سیمان سفید با پودر سنگ. خودم دیدم حضور ذهن ندارم آدرس دقیق بدم )ببخشید بیراهه رفتم.پوشش سفال بنا به دلایل مختلف از جمله، سنگ پرت کردن ما بچه ها  و يا راه رفتن روي آن می شکست و از آن محل آب باران وارد میشد.  تخته و چوب زیرش را می پوساند این روند به جائی ختم می شد که در روزهای بارانی باید هرچه کاسه و قابلمه و طشت داشتیم داخل اتاق و محل چکه ها میگذاشتیم تا تمام زندگی خیس نشود.وقتی کار به اینجا میرسید سفال سر کر مي آمد و سفالها را با زنبیل میداد پائین تمیز میکردند .خرابی چوب و تخته ی زیرش را تعمیر میکردند ودوباره سفالها میرفت بالا و پهن میشد و کسری که حتما به وجو د می آمد تامین میشد و کار تمام .استاد این فن که میدانم اصالتا آملی نیست را میشناختم لاغر اندام .کمی هم می لنگید، کلاه شاپو داشت و زیرش چند تار شوید بلند به اسم مو .ودستانش هم کمی بی رج.این استاد سفال سرگری را در تمام آمل در حال کار می دیدم .علاوه بر این استاد حرفه ای،  بنا ها ی محلی هر منطقه و کوچه نسبت به تعمیرات جزئی و لکه ای اقدام میکردند که در كوچه برزگر آمل  استاد رمضان بنا که نرسیده به حمام هاشمی می نشست این زحمت را میکشید.

شغل آهه سر کري

 پوشش خونه ها قبل از اینکه سفالی باب شود با استفاده از یک گیاه باریک برگ به نام محلی آهه. که محل رویش آن در روی مرز برنجزارها و کاله ها بود پوشیده میشد .شیروانی خونه ها را پس از نجاری کردن با لله (نی)می پوشاندند و از لبه ی کار دسته های به قطر حدود 15 سانتی آهه را پهن میکردند تا همه جای شیروانی پوشیده شود با این آهه ضخامت پوشش سقف بین بیست و پنج تا سی سانت میشد که هم از ورود باران و چکه ی آن جلو گیری میکرد و هم عایق بسار خوب گرما و سر ما بود این آهه شاید حدود دهسال کار میکرد که به دلیل پوسیدگی باید تعویض میشد .گاهی به ناچار تعمیراتی انجام میشد که خیلی موثر نبو د و با تکه های مشما و پلاستیک که اونوقتا اصلا به فراوانی الان نبود وصله کاری میکردند. استاد کار هم همان روستائي هائی بودند،که خودشان لله و آهه را می چیدند و می آوردند و نصب میکردند .من کسی را به اسم و رسم در محل نمی شناختم .
یک گریزی به شیطنت ما بچه هاي آن دوره در ارتباط با آهه بزنم و اقرار کنم، تا با خاطری آسوده و با این اعتقاد که حالا با این اقرار، این گناهمان پاک شد از دار دنیا برویم.

و آن اینکه برای ساختن بادبادک و برای تامین قسمت کمان  بادبادك، از مغز آهه که در حقیقت ساقه ی آهه بود استفاده میکردیم که اگر نمی توانستیم برویم جائی که آهه  وجود دارد و  بچینیم،   ناچار دست به دزدی آهه ی شیروانی کسی میزدیم و به خاطر اینکه آهه کمتر آفتاب و وارش( باران) خورده باشد و موقع هوا کردن بادبادک نشکند،  از آهه های زیرین پوشش بر میداشتیم و پوشش آهه را آسیب پذیر میکردیم.(آخه راحت شدم چون با ونگ بلند همه شاهدید اقرار به گناه کردم !!.

مرجع:

http://ghahghaei.blogfa.com/

مشاغل در سال های دهه سی خورشیدی آمل

mashaghel

مشاغل در سال های دهه سی خورشیدی آمل

متن زیر به قلم آقای عبدالله قهقایی نگاشته شده که مطابق معمول، قلم ایشان، روال محاوره ای و طنز زیر پوستی همیشگی خود را به همراه دارد.

 

مسگری

يكي ديگر از مشاغلي كه صاحبان حرف آن براي دادن خدمت به خونه ها ميرفتند شغل مسگري (به گويش آملي، قلي سو و يا قلي كر يا قلي چي  ) بود. سابق بر این ظروف آشپز خونه مثل الان ،تفلون و پیرکس و چدنی نبود، هرچه بود مرس پر (مسی) بود.

بعد از آن ظروف لعابی وارداتی ویواش یواش ظروف آلومینیومی (رویی) در مطبخ ها جای گرفت. چون اصلی ترین ظروف پخت و پز مسی بود و مس خصوصا در آن هوا ي مرطوب زنگ میزند و زنگ آن بشدت مسموم کننده است، ناچار بودند هر یکی دو سال آنها را قلع اندود کنند.

معمولا  این ظروف خانگی را میبردند در مغازه مسگری میدادند و بعدا قلع اندود شده (قلی هاکرد )  تحويل میگرفتند. اما بعضی از خانواده ها بودند که تعداد زیادی دیک بزرگ (کرک) و سینی بزرگ (مجمه ) و آبکش و تشت و غیره داشتند که خصوصا  برای نذری دادن استفاده میشد و یا وقف عام می کردند تا برای عروسی و عزا در اختیار همسایه ها قرار دهند . در زمانی که کسی به آنها نیاز نداشت، اين ظروف در انبار خونه نگهداری می شد .

 

این گروه از همسایه ها هم هر یکی دوسال این ظرفهای بزرگ و به تعداد زیا د،  که بعضا تا پنجاه  تکه هم میشد را باید (قلی )کنند . اینان ترجیح میدادند به جاي انتقال اين ظروف به مغازه ي مسكري، (قلی چی) به خونه بیارن تا 2-3 روزه کار را تموم کنند..معمولا اینجور مواقع استاد مسگر به همرا ه دو سه شاگرد و آوردن مقادیری قلع و نشادر و پنبه و کیسه گونی و شن و ماسه ، به خونه ی متقاضی میرفت. ابزار کاری مثل (دمی ) برای دمیدن به آتش، انبر، چکش و میخ پرچ برای مرمت احتمالی شکستگی دسته و جاهای مختلف ظروف به همراه داشتند.

آنها برای شروع کار گوشه ای از حیاط را انتخاب میکردند و اولین کارشان ساختن کوره ای بود که با هیزم یا ذغال ويا ذغال سنگ  کار میکرد، نصب کردن دمی به کوره و بکار گماردن کارگر کوچکی با عنوان (دمی زن ) که مسئول روشن نگهداشتن آتش بود.

آنگاه در کنار درختی یا دیواری ویا جای ثابتی،  کار گر بزرگتری با عنوان (قلی سو)که کارش این بود که مقداری شن و ماسه ی خیس را داخل ظرف میریخت و تکه ای گونی روی ماسه میگذاشت و ظرف را در کنار درخت یا دیوار روی زمین میگذاشت و با دستش درخت یا دیوار را می گرفت و با دو پا بر روی گونی میرفت و با حرکت دورانی و گردشی 180 درجه ای در حقیقت ظرف را سمباده میزد تا زنگ مس کاملا بر طرف شود .

سپس کارگر دیگری این ظرف را در حوض تمیز می شست و بر روی آتش میگرفت تا کاملا داغ و سرخ شود ، ظرف سرخ شده از جرارت زیاد ناشی از دمی زدن کارگر دمی زن، به دست استاد می رسید و استاد (قلی کر) ابتدا تکه ای از قلع را بر روی ظرف میمالید كه بر اثر گرمای زیاد ظرف، قلع کاملا ذوب شده و در این لحظه استاد یک مشت پنبه را گرفته بر نشادر که در طشتی در کنارش بود  میمالد و پنبه ی آغشته به نشادر را بر روی قلع ذوب شده ی داخل ظرف میکشد و یک لایه ی نازک و یکنواخت قلع روی مس را میپوشاند تا از زنگ زدن آن جلو گیری کند.  این کار آنقدر ادامه داشت تا کلیه ی ظرفهای مسی قلع اندود گردد. در پايان كار ، ظروف قلع اندود شده شسته و در انبار نگهداري مي شد.

مسگر هائي كه من مي شناختم ، آقاي مسگريان در خيابان حد فاصل چهارسوق و پائين بازار  و ديگري آقاي بابكي بود كه روبروي باغ فلاحت، (خيابان شاه ،امامرضاي امروز) مغازه داشتند.

 

لحاف دوزی

از دیگر مشاغلی که دیگر از دوره گردی خارج شده و بصورت ثابت در شهر فعالیت میکنند لحاف دوزی است.گرچه هنوز هم حتی در تهران گاهی شاهد هستیم میان سالانی با دوچرخه و کمان پنبه زنی و یا پیر مرد زوار در رفته ای با کماني بر دوش( که همگی نوری هستند ) در شهر میگردند وداد می زنند (آی لاف دوزی). در حقیقت پیر مردای اینکاره که نسبت به جوانتر ها تعدادشان خیلی بیشتر است،  به نوعی گدائی میکنند.

 در آن دوران فقط  لحاف و تشک پنبه ای و پشمی استفاده می شد و از پتو و لحاف الیاف مصنوعی و تشک ابری و فنری هم خبری نبود.

لحاف و خصوصا تشک ها پس از چند سال کار ممکن بود،  پنبه یا پشمش جابجا و قلمبه ، قلمبه شود و در بیشتر موارد، از بس بچه ها که تعدادشان ماشالله ماشالله  زیادتر بود و شب ادراری هم رايج تر ، بیشتر تشک ها هر روز باید در آب حوض شسته و در آفتاب خشک شده و نشده ، دوباره شب فرا میرسد و توسط بچه ها اصطلاحا، توي رختخواب  سیل مي آمد و این تکرار مکررات باعث قلمبگی زود هنگام تشک ها و نیاز به لحاف دوز بيشتر احساس مي شد.

جالب بود لحافدوز هرکجا که میرفت حداقل یکروز کار داشت تا تشك را بشكافد و پنبه ها را كه ديگر رنگ پنبه نبود را، با کمانش حلاجی کند ( لرزش همه جای بدن حلاج در حین کار،  برای بچه ها تماشائی بود). پنبه ی حلاجی شده وارد کیسه ی تشک میشد و با چوب خوردن از دست استاد ، همگن در میامد تا با نخ لحاف دوزی دوخته و تحویل گردد.

 اونوقتا چون در هر حياطي،  بیش از یک خانواده زندگی میکردند گاهی یک لحاف دوز چند روز در یک حیاط کار داشت.  به مصداق این تمثیل که مادری بچه اش را اینگونه ناز میکند (ننه ته انگیر انگیری چش دا . بچه میگه : ننه ننه مره انگیر) .آنگاه مادر عصبانی میگوید (اتی تره مثل ترش خیار زمه بنه که بمیری )بچه میگه (ننه ننه مره خیار )=(مادر قربون اون چشمان انگوري ات  بره كه بچه ميگه:  من انگور ميخوام. مادره عصباني ميشه و ميگه :مثل خيار ترش مي اندازمت زمين تا بميري كه بچه ميگه: مامان من خيار ميخوام).  همسایه ها هم همین کار را میکردند .تا مي ديدند یکی لحاف دوز داره،  همه یادشان می آمد كه  لحاف دوز میخواهند.
این لحاف دوز ها علاوه بر خیر سر شب ادراری بچه ها ، به دلیل شیرین تری هم نیز چند روزی مهمان خانه هائی میشدند که در تدارک تهیه ی جهیزیه ی دختران دم بختشان بودند که در این مورد خاص ، چل لحافدوز راستی راستی چل بود. یعنی حسابی خوش به حالش میشد .

خلاصه اینکه  گويا ، نان لحافدوز  از ( عضو ممنوع البیان ) آدمها،  بیشر تامین می شد.

 

ذغال فروشی دوره گرد

از دیگر مشاغل ترک شده ، ذغال فروشی سیار است. از آنجایی که وسیله ی پخت و پز مردم در اون دوران ذغال و هیزم بود، عده ای به این شغل اشتغال داشتند. این عده با در اختیار داشتن چند راس اسب و تعدادی هم با در اختیار داشتن چند راس قاطر که بسته به اینکه ذغال تولیدی را باید از کدام جنگل حومه ی آمل تهیه کنند فرق میکرد به این کار اشتغال داشتند.
کسانی که از جنگلهای نزدیک که در ارتفاعات نبود، ذغال می آوردند اسب داشتند ولی کسانیکه ذغال را از مناطق جنگلی کوهپایه ای صعب العبور می آوردند که در آنجا ها ذغال را هم ارزانتر میخریدند و ذغالهایش هم مرغوبتر بود،  ناچار بودند از قاطر استفاده کنند.
ذغال فروشان معمولا قبل از کله ی سحر بطرف مراکز تولید ذغال حرکت میکردند به گونه ای که ، اگر کسی برای اجرای برنامه ای ناچار بود صبح خیلی زود از خانه بیرون برود و با همسفرش قرار مثلا 3 صبح را میگذاشت و همسفرش موافق نبود، اصطلاحا  میگفت مگه خامی بوریم ذغال دمال؟ یا مگه اما ذغالی هسسمی که انه زود بوریم = مگه ما ذغال فروشيم كه اينقدر زود راه بيفتيم؟
ذغال معمولا در کیسه های کنفی و یا بعدا که کیسه های نایلونی پیدا شد که به کیسه های سه خط معروف بود و همچنین درکیسه های کوچکتر از سه خط ریخته میشد و تکه ی گردی از کیسه را روی كيسه ي  ذغال میگذاشتند و دورش را با گالوج (جوالدوز) میدوختند که بالای کیسه گرد دیده میشد. برای هر اسب یا قاطر (مال) دو کیسه ی بزرگ و یک کیسه ی کوچک در نظر میگرفتند و با کشی  ورون (طناب) می بستند تا نیفتد.
ذغالی موقع رفتن،  سوار بر مال اولی بود و دو سه مال دیگر را به همدیگر می بستند و راه می افتادند تا هماهنگ بروند ونگران متفرق شدن مالها نباشند . در برگشت ذغالی پیاده بود و مالهای حاوی ذغال بهم بسته و افسار اولی در دست ذغالی.
روی هر مال دو کیسه ی بزرگ که (هاله )نامیده میشد،  میگذاشتند و در بالا و وسط دو هاله کیسه ی کوچک که (سرباری) نام داشت را میگذاشتند.
به هر تقدیر بسته به تعداد مشتری یا به تعداد مال در اختیار، هر ذغال فروش روزانه 6 تا 12 کیسه ذغال به شهر میآورد و بعضا مغازه داران با آنها معامله میکردند و اینان ذغال را درب خانه ي خريدار، تحویل میدادند و یا طبق برنامه،  هر ذغال فروش به محله و کوچه ای که معمل (مشتري) داشت،  می برد و می فروخت. قیمت ها هم تقریبا ثابت بود و به ندرت چانه بازاری بود.
این ذغالها معمولا اول صبح عرضه میشد و اگر تا ظهر یا بعدازظهر به فروش نمیرسید، معمولا به مغازه دارهای ذغال فروش به قیمت ارزانتری فروخته میشد. مغازه دارها هم ذغال را در ذغال چال مغازه شان خالی میکردند و معمولا پیمانه ی ذغال فروشهای ثابت شهری حلب17 کیلوئی معروف به بنزین حلب بود.
از دیگر مشاغل مرتبط ، هیزم فروشی بود . تعدادی از فروشندگان نیز کارشان تهیه ی هیزم از جنگلهای حاشیه ی شهر و بار کردن بر روی اسب و قاطر و آوردن به داخل شهر و کوچه ها برای فروش بود. هیزمها معمولا از چوبهای خشک جنگلی و ترجیحا به ضخامت حدود پنج تا ده سانتیمتر،  که قد همگی حدود یک متر بود ، بر روی پالان اسب گذاشته و بسته میشد و مثل ذغال فروشان،  دو سه اسب یا قاطر را قطار وار در حال حمل هیزم و آنهم صبح زود وارد شهر و محلات میکردند.
حجم هیزم بار شده روی هر مال به اندازه ی نصف دایره ای به قطر یک متر بود که بخشی از نیمدایره را پالان پر میکرد.
هر دو شغل یادشده بسیار پر زحمت بود و ذغال فروشی علاوه بر پرزحمتی ، کار کثیف و آدم سیاه کن بود. خریداران و مصرف کنندگان ذغال و هیزم در خانه،  برای ذغال محفظه ای بنام ذغال چال داشتند و برای هیزم نیز گوشه ای از حیاط را در نظر می گرفتند،  که در هر دو مورد شرط لازم،  محفوظ ماندن از باران و خیس شدن بود.
http://ghahghaei.blogfa.com/