
عکس از تيم واليبال آموزشگاههاي آمل سال 1337
از چپ به راست آقايان : پرويز مرشد زاده – اسکندر ملک – ماشاء اله اسکو – ناصر خاوري – خسرو قبادي
با تشکر از آقاي اسداله ملک

عکس از تيم واليبال آموزشگاههاي آمل سال 1337
از چپ به راست آقايان : پرويز مرشد زاده – اسکندر ملک – ماشاء اله اسکو – ناصر خاوري – خسرو قبادي
با تشکر از آقاي اسداله ملک

مسابقه دوستانه واليبال بين تيم هاي منتخب آموزشگاههاي آمل و تنکابن در محوطه دبيرستان پهلوي سابق شهرستان تنکابن سال 1338
از چپ به راست آقايان : اسداله ملک کاپيتان تيم آمل – ناصر خاوري کاپيتان تيم تنکابن
ساير بازيکنان آقايان علي حسينيان – عزت اله فرهومند – خسرو قبادي
با تشکر از آقاي اسداله ملک

تيم واليبال دبيرستان طبري قهرمان آموزشگاههاي آمل سال 1337
ازچپ به راست آقايان : عزت اله مجد مدير فني تربيت بدني – ماشاءاله اسکو – اسداله ملک – محمد جليلي
نشسته آقايان : نعمت صدرزاده – جواد ملکي – اسکندر ملکي
با تشکر از آقاي اسداله ملک
پژوهش توسط آقایان میثم فلاح و حسین صبری
پیش درآمد:
نقش برجسته ها در مطالعۀ تاریخ هنر ایران اهمیت ویژه ای دارند و از طریق آن ها می توان به بسیاری از روش های بیان و فنون هنری ایرانیان و دیدگاه های ایشان پی برد. نخستین نقش برجسته های صخره ای در ایران را “لولوبیان” (کوه نشینان زاگرس در هزارۀ سوم قبل از میلاد) پدید آوردند. “عیلامیان” این سنت را ادامه داده و صحنه های دینی و مجالس بارِ پادشاهان را بر صخره ها نقش کردند. نقوش مربوط به مادها در حاشیۀ گورهای صخره ای نقر شده اند. در ادامه، هخامنشیان نقش برجسته هایی بهتر از نقوش دوره های پیشین ارائه نمودند. از دورۀ اشکانیان نقش برجسته هایی شناسایی شده که در برخی از آن ها تأثیر هنر یونانی به خوبی دیده می شود. دورۀ ساسانیان را می توان زمان اوج هنر نقش برجسته در ایران دانست زیرا همۀ این نقوش مبین عظمت پادشاه و پیروزی او بر دشمنان و خواری دشمنان و پیوند قدرت شاه با قدرت اهورامزداست (رضایی نیا 1386: 87). نکته شاخص در نقوش ساسانی طبیعت گرایی آن هاست که نقوش را هر چه بیشتر به واقعیت نزدیک می نماید. در دوران اسلامی، حاکمان بنابر ملاحظات شرعی به ارائه نقش برجسته صخره ای از خود اقبالی نشان نداده اند، اما این هنر در دورۀ قاجاریه احیا شد. ابتدا فتحعلیشاه و پیرو آن ناصرالدین شاه از جمله شاهان قاجاری بودند که به ساخت نقش برجسته اهتمام ورزیده اند. نقش برجسته “تونل وانا” آمل تنها نقش برجسته باقی مانده از ناصرالدین شاه بوده که خوشبختانه تا امروز سالم مانده است.
نگاهی کوتاه به نقش برجسته های قاجاری در ایران
1- نقش برجسته فتحعلیشاه قاجار در شهرستان فیروزکوه (تنگه ساواشی یا تنگه واشی)، به تاریخ 1223 ه.ق (18-1817 م)، با موضوع صحنه شکار که در آن فتحعلیشاه توسط 17 پسرش و 6 تن از درباریان همراهش احاطه گردیده است.
2- نقش برجسته محمدعلی دولتشاه پسر دوم فتحعلیشاه، والی کرمانشاهان، لرستان، همدان و خوزستان در طاق بستان کرمانشاه، به تاریخ 1237 ه. ق (1822 م).
3- نقش برجسته فتحعلیشاه (؟) یا فرمانفرما (؟) در دروازه قرآن شیراز، به تاریخ 1241 ه.ق (؟) [این نقش به شدت مورد فرسایش قرار گرفته و کتیبه هم ندارد] که در آن فتحعلیشاه به همراه پسرش فرمانفرما (والی شیراز) و شاهزاده جوانی که پسر فرمانفرما (تیمور میرزا) است، نقش شده اند.
4- نقش برجسته فرمانفرما (؟) در دروازه قرآن شیراز که فاقد کتیبه است و در آن یک اسب سوار که احتمالاً فرمانفرما است، در حال کشتن شیری که انسانی را در کام خود فرو برده، نشان می دهد.
5- نقش برجسته تیمورمیرزا (والی کازرون) به تاریخ 1245 ه. ق (30- 1829 م) در منطقه پل آبگینه کازرون با این موضوع که تیمورمیرزا بر تخت شاهی نشسته و یک شیر دست آموز و 4 تن از درباریان در اطراف وی دیده می شوند.
6- نقش برجسته فتحعلیشاه در منطقه چشمه علی شهر ری، به تاریخ 1247 ه. ق (32- 1831 م)، با این موضوع که فتحعلیشاه بر تخت شاهی نشسته و توسط 16 پسرش احاطه گردیده است. در قاب کناری این نقش، فتحعلیشاه به همراه مدال سلطنت و چتر آفتابی باز شده دیده می شود.
7- نقش برجسته فتحعلیشاه در منطقه سرسره شهر ری، به تاریخ 1247 ه.ق (32-31- 1830 م) که در آن فتحعلیشاه در هیبت شکارچی شیر نقش شده است (حاجی علی لو 1385: 30-31).
نقش برجسته ناصرالدین شاه قاجار، معروف به شکل شاه
جاده هراز یکی از مهمترین راه های ارتباطی و ترانزیتی ایران است که نواحی جنوبی دریای مازندران را به مناطق داخلی فلات ایران متصل می نماید. در بخش غربی “تونل وانا” (N:35˚83ʹ02ʺ E:52˚13ʹ 05ʺ Asl:1250) در تنگه بند بریده – واقع در جاده هراز – و در مقابل آثار و بقایای راهسازی از دوره ساسانیان، بر سینه کوه و مشرف بر “رود هراز” در محلی که به “شکل شاه” معروف است (همان: 48)، جدیدترین و آخرین نقش برجسته قاجار و ایران در بین ۱۰1 نقش برجسته کشف شده ایران دیده می شود (رضایی نیا 1386: 102) که در آن ناصرالدین شاه قاجار و جمعی از درباریان او به چشم می خورند.
با به قدرت رسیدن قاجاریه و انتخاب تهران به عنوان پایتخت، به دستور ناصرالدین شاه قاجار مسیرهای قدیمی و مال رو در دره های هراز و چالوس تعمیر و به راه ارابه رو تبدیل گشتند. در سال ۱۲۹۰ ه. ق، ناصرالدین شاه مجدداً دستور به بهسازی مسیر لاریجان (جاده هراز) داده و “حسین علیخان وزیر” را به سرپرستی این کار منصوب نمود. وی نیز با همکاری “گاستیگیرخان”، مهندس اطریشی که در خدمت دولت ایران بود، جاده را به اندازه ای پهن کرد که دو ارابه بتوانند از آن عبور کنند. در سال ۱۲۹۵ ه. ق (1879 م) و با اتمام عملیات ساخت این راه، به عنوان یادبود نقشی از شاه قاجار در یکی از صعب العبورترین نقاط این مسیر به نام “تنگهِ بندِ بریده” به مناسبت بازسازی و ساخت جاده قدیم مازندران حجاری شده است. این نقش برجسته در بستری مستطیل شکل، آراسته به اشعاری در قابهای سجاده ای دیده می شود. در این تصویر ناصرالدین شاه سوار بر اسب در وسط و ده تن از ملازمین کشوری و لشکری ملبس به پوشاک رسمی “سرداری” که در ترنجهای نزدیک به سر هر یک از آن ها معرفی شده اند و در دوسوی او به نمایش درآمده، دیده می شوند (وفایی 1381: 28 ؛ حاجی علی لو 1385 : 48-50). در دورادور نقش برجسته که حدود ۸ متر طول و ۴ متر ارتفاع دارد، کتیبه های حجاری شده در قاب هایی تعبیه شدند که شامل چند بیت شعر در مدح ناصرالدین شاه، سختی عبور و مرور راه لاریجان و فرمان شاه در خصوص تعمیر و مرمت آن است. در وسط نقش و زیر سم اسب ناصرالدین شاه عبارت “عمل کمترین علی اکبر فی سنه 1295” و در بالای سر افرادی که نقش آن ها حک شده، القاب و یا سمت آنان با قلم ریز و خط شکسته نقر شده است (ستوده 1366: 7- 8). بالای سر ناصرالدین شاه این عبارت؛ تمثال بی مثال همایونی و بالای سر ده نفر از درباریان عبارت؛
1- نواب وجیه الله میرزا
2- مقرب الخاقان آجودان مخصوص (رضاخان اقبال السلطنه عکاس باشی)
3- وزیر فواید (حسنعلی خان امیرنظام گروسی)
4- جناب سپهسالار اعظم (میرزاحسین خان سپهسالار)
5- جناب آقا (میرزا یوسف خان مستوفی الممالک)
6- آقای نایب السلطنه (کامران میرزا)
7- اعتضادالسلطنه (علیقلی میرزا)
8- جناب معتمدالممالک (علیرضاخان)
9- جناب امین الممالک (علی خان)
10- مقرب الخاقان مهدیقلی خان (مجدالدوله) نوشته شده است (ستوده 1374: 454-451 ).
حاصل سخن
بررسی نقش برجسته های قاجار از این منظر بسیار مهم است که در دوره اسلامی تا قبل از روی کار آمدن سلسله قاجار، ایجاد نقوش صخره ای از پادشاهان باب نبوده است، تا اینکه سلاطین قاجار دوباره به این موضوع اهتمام ورزیده اند. می توان گفت که این آثار بیانگر بارزترین نمونه از گرایش و علاقه این شاهان به فرهنگ و تمدن پیش از اسلام بوده و شاید به نوعی واکاوی قدرت و الوهیتی است که سلاطین قاجار آن را گمشده می دیدند. تاکنون هشت نقش برجستۀ صخره ای از دوران قاجار شناسایی شده، که موضوعات آن ها به تخت نشستن، شکار و صحنه های اسطوره ای است. هفت عدد از این نقوش متعلق به دوران فتحعلیشاه (1834-1797 م/ 1250-1212 ه.ق) بوده و آخرین نقش برجسته دوران قاجار و ایران متعلق به ناصرالدین شاه (1247-1313 ه.ق) است. این اثر که تنها نقش برجسته به جای مانده از ناصرالدین شاه بوده، در قیاس با نقوش فتحعلیشاه قاجار، تفاوتی چند در مضمون را نیز به همراه دارد. می توان اشاره نمود به اینکه “نقش ناصرالدین شاه” تنها نقش برجسته قاجاری است که در آن شاه سوار بر اسب در میان درباریانش دیده می شود. در این نقش، شاه قاجاری دیگر همچون گذشته اصراری بر نمایش فرزندان و فرزندزادگان خود ندارد. نقوش به صورت روبه رو تصویر شده اند که تداعی کننده هنر نقش برجسته سازی اشکانیان است. تقابل بین سبک انتزاعی دوران قبل با طراحی رئالیسم دوره جدید و توجه زیاد به شاه و اطرافیان که باعث شده به دیگر جزییات تصویر تقریباً توجه نشود. دیگر اینکه برخلاف نقش برجسته های دوران قبل، نقش شاه آنچنان بزرگتر از بقیه ترسیم نشده و تقریباً ابعاد نقش شاه با بقیه یکی هست که شاید ناصرالدین شاه قاجار از آن با هدف تبلیغی برای خود به عنوان شاهی مسئول و همسان با مردم بهره برده که به عمران و آبادی قلمرو و راحتی و آسایش رعیتش اهمیت می داده و در این راه فروگذاری نمی کرده است. فرجام اینکه در میان نقش برجسته ها در طول تاریخ ایران، ویژگی های مشترکی دیده می شود؛ از جمله اینکه هدف بیشتر آن ها نشان دادن قدرت الهی پادشاه و تصویر کردن صحنه های آیینی است که البته صحنه های نبرد و شکار را نیز می توان به عنوان یکی دیگر از مهمترین وجوه مشترک بیان نمود. ولی آنچه درباره این نقش قاجاری با طرح ها و نقوش موجود استنباط می شود این است که شاه قاجار آن را به عنوان یک قاب عکس یادگاری و یا پوستر تبلیغاتی در جوار جاده اصلی تهران – شمال به یادگار گذاشته است.
پی نوشت:
این اثر به شماره 6272 به ثبت آثار ملی ایران رسیده است.
میثم فلاح مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائمشهر، گروه مدیریت جهانگردی است،meisam.fallah@gmail.com
حسین صبری دانشجوی دکترای باستان شناسی دانشگاه مازندران است. hosein_sabri@hotmail.com
کتابنامه
– حاجی علی لو، سولماز، 1385، بررسی و مقایسه ساختار هنری، اداری و اجتماعی ادوار قاجار و ساسانی با تکیه بر نقوش برجسته دو دوره، پایان نامه مقطع کارشناسی ارشد باستان شناسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، تهران.
– رضایی نیا، عباس، 1386، سیر تحول هنری نقش برجسته های صخره ای ایران، مجله گلستان هنر، شماره 10، تهران.
– ستوده، منوچهر، 1374، از آستارا تا استرآباد، جلد سوم، آثار و بناهای مازندران غربی، انتشارات آگه، چاپ دوم، تهران.
– …………………..، 1366، از آستارا تا استرآباد، جلد چهارم، بخش اول، آثار و بناهای مازندران شرقی، انتشارات آگه، چاپ دوم، تهران.
– وفایی، شهربانو، 1381، سیمای فرهنگی استان مازندرن، ناشر اداره کل آموزش، انتشارات و تولیدات فرهنگی (سازمان میراث فرهنگی کشور)، تهران.
مرجع مقاله در سایت «انسان شناسی و فرهنگ»:
http://anthropology.ir/node/19831
برای اطلاعات بیشتر می توان به صفحه ی زیر از سایت عکس های قدیمی مردم آمل نیز مراجعه کرد:
مشاغل در سال های دهه سی خورشیدی آمل
متن زیر به قلم آقای عبدالله قهقایی نگاشته شده که مطابق معمول، قلم ایشان، روال محاوره ای و طنز زیر پوستی همیشگی خود را به همراه دارد.
مسگری
يكي ديگر از مشاغلي كه صاحبان حرف آن براي دادن خدمت به خونه ها ميرفتند شغل مسگري (به گويش آملي، قلي سو و يا قلي كر يا قلي چي ) بود. سابق بر این ظروف آشپز خونه مثل الان ،تفلون و پیرکس و چدنی نبود، هرچه بود مرس پر (مسی) بود.
بعد از آن ظروف لعابی وارداتی ویواش یواش ظروف آلومینیومی (رویی) در مطبخ ها جای گرفت. چون اصلی ترین ظروف پخت و پز مسی بود و مس خصوصا در آن هوا ي مرطوب زنگ میزند و زنگ آن بشدت مسموم کننده است، ناچار بودند هر یکی دو سال آنها را قلع اندود کنند.
معمولا این ظروف خانگی را میبردند در مغازه مسگری میدادند و بعدا قلع اندود شده (قلی هاکرد ) تحويل میگرفتند. اما بعضی از خانواده ها بودند که تعداد زیادی دیک بزرگ (کرک) و سینی بزرگ (مجمه ) و آبکش و تشت و غیره داشتند که خصوصا برای نذری دادن استفاده میشد و یا وقف عام می کردند تا برای عروسی و عزا در اختیار همسایه ها قرار دهند . در زمانی که کسی به آنها نیاز نداشت، اين ظروف در انبار خونه نگهداری می شد .
این گروه از همسایه ها هم هر یکی دوسال این ظرفهای بزرگ و به تعداد زیا د، که بعضا تا پنجاه تکه هم میشد را باید (قلی )کنند . اینان ترجیح میدادند به جاي انتقال اين ظروف به مغازه ي مسكري، (قلی چی) به خونه بیارن تا 2-3 روزه کار را تموم کنند..معمولا اینجور مواقع استاد مسگر به همرا ه دو سه شاگرد و آوردن مقادیری قلع و نشادر و پنبه و کیسه گونی و شن و ماسه ، به خونه ی متقاضی میرفت. ابزار کاری مثل (دمی ) برای دمیدن به آتش، انبر، چکش و میخ پرچ برای مرمت احتمالی شکستگی دسته و جاهای مختلف ظروف به همراه داشتند.
آنها برای شروع کار گوشه ای از حیاط را انتخاب میکردند و اولین کارشان ساختن کوره ای بود که با هیزم یا ذغال ويا ذغال سنگ کار میکرد، نصب کردن دمی به کوره و بکار گماردن کارگر کوچکی با عنوان (دمی زن ) که مسئول روشن نگهداشتن آتش بود.
آنگاه در کنار درختی یا دیواری ویا جای ثابتی، کار گر بزرگتری با عنوان (قلی سو)که کارش این بود که مقداری شن و ماسه ی خیس را داخل ظرف میریخت و تکه ای گونی روی ماسه میگذاشت و ظرف را در کنار درخت یا دیوار روی زمین میگذاشت و با دستش درخت یا دیوار را می گرفت و با دو پا بر روی گونی میرفت و با حرکت دورانی و گردشی 180 درجه ای در حقیقت ظرف را سمباده میزد تا زنگ مس کاملا بر طرف شود .
سپس کارگر دیگری این ظرف را در حوض تمیز می شست و بر روی آتش میگرفت تا کاملا داغ و سرخ شود ، ظرف سرخ شده از جرارت زیاد ناشی از دمی زدن کارگر دمی زن، به دست استاد می رسید و استاد (قلی کر) ابتدا تکه ای از قلع را بر روی ظرف میمالید كه بر اثر گرمای زیاد ظرف، قلع کاملا ذوب شده و در این لحظه استاد یک مشت پنبه را گرفته بر نشادر که در طشتی در کنارش بود میمالد و پنبه ی آغشته به نشادر را بر روی قلع ذوب شده ی داخل ظرف میکشد و یک لایه ی نازک و یکنواخت قلع روی مس را میپوشاند تا از زنگ زدن آن جلو گیری کند. این کار آنقدر ادامه داشت تا کلیه ی ظرفهای مسی قلع اندود گردد. در پايان كار ، ظروف قلع اندود شده شسته و در انبار نگهداري مي شد.
مسگر هائي كه من مي شناختم ، آقاي مسگريان در خيابان حد فاصل چهارسوق و پائين بازار و ديگري آقاي بابكي بود كه روبروي باغ فلاحت، (خيابان شاه ،امامرضاي امروز) مغازه داشتند.
لحاف دوزی
از دیگر مشاغلی که دیگر از دوره گردی خارج شده و بصورت ثابت در شهر فعالیت میکنند لحاف دوزی است.گرچه هنوز هم حتی در تهران گاهی شاهد هستیم میان سالانی با دوچرخه و کمان پنبه زنی و یا پیر مرد زوار در رفته ای با کماني بر دوش( که همگی نوری هستند ) در شهر میگردند وداد می زنند (آی لاف دوزی). در حقیقت پیر مردای اینکاره که نسبت به جوانتر ها تعدادشان خیلی بیشتر است، به نوعی گدائی میکنند.
در آن دوران فقط لحاف و تشک پنبه ای و پشمی استفاده می شد و از پتو و لحاف الیاف مصنوعی و تشک ابری و فنری هم خبری نبود.
لحاف و خصوصا تشک ها پس از چند سال کار ممکن بود، پنبه یا پشمش جابجا و قلمبه ، قلمبه شود و در بیشتر موارد، از بس بچه ها که تعدادشان ماشالله ماشالله زیادتر بود و شب ادراری هم رايج تر ، بیشتر تشک ها هر روز باید در آب حوض شسته و در آفتاب خشک شده و نشده ، دوباره شب فرا میرسد و توسط بچه ها اصطلاحا، توي رختخواب سیل مي آمد و این تکرار مکررات باعث قلمبگی زود هنگام تشک ها و نیاز به لحاف دوز بيشتر احساس مي شد.
جالب بود لحافدوز هرکجا که میرفت حداقل یکروز کار داشت تا تشك را بشكافد و پنبه ها را كه ديگر رنگ پنبه نبود را، با کمانش حلاجی کند ( لرزش همه جای بدن حلاج در حین کار، برای بچه ها تماشائی بود). پنبه ی حلاجی شده وارد کیسه ی تشک میشد و با چوب خوردن از دست استاد ، همگن در میامد تا با نخ لحاف دوزی دوخته و تحویل گردد.
اونوقتا چون در هر حياطي، بیش از یک خانواده زندگی میکردند گاهی یک لحاف دوز چند روز در یک حیاط کار داشت. به مصداق این تمثیل که مادری بچه اش را اینگونه ناز میکند (ننه ته انگیر انگیری چش دا . بچه میگه : ننه ننه مره انگیر) .آنگاه مادر عصبانی میگوید (اتی تره مثل ترش خیار زمه بنه که بمیری )بچه میگه (ننه ننه مره خیار )=(مادر قربون اون چشمان انگوري ات بره كه بچه ميگه: من انگور ميخوام. مادره عصباني ميشه و ميگه :مثل خيار ترش مي اندازمت زمين تا بميري كه بچه ميگه: مامان من خيار ميخوام). همسایه ها هم همین کار را میکردند .تا مي ديدند یکی لحاف دوز داره، همه یادشان می آمد كه لحاف دوز میخواهند.
این لحاف دوز ها علاوه بر خیر سر شب ادراری بچه ها ، به دلیل شیرین تری هم نیز چند روزی مهمان خانه هائی میشدند که در تدارک تهیه ی جهیزیه ی دختران دم بختشان بودند که در این مورد خاص ، چل لحافدوز راستی راستی چل بود. یعنی حسابی خوش به حالش میشد .
خلاصه اینکه گويا ، نان لحافدوز از ( عضو ممنوع البیان ) آدمها، بیشر تامین می شد.
ذغال فروشی دوره گرد

عکس يادگاري حدود 70سال قبل
خانم ها : ملوک فتحي – معظم شاهنوري – ايران زاهدي -ملوک خانپور-سرور نايب زاده – ثريا فروغي و
آقايان : حاج نصرت خانپور – محمد فتحي – قدرت نايب زاده – مرحوم محمود فتحي – دکتر محمد ترابي – کودک در آغوش گرفته ( عزت خانپور) – حاج مهدي نايب زاده – صادق خانپور – هوشنگ رجايي – حاج لطفعلي فروغي – حاج حسين فروغي – حاج مشتي فتح اله زاهدي – مهندس فروغي – رضا خانپور – احمد فتحي – بريجاني – شجاع خانزاد – حاج ابراهيم خانپور – حاج کرمعلي نايب زاده و حاج فتحعلي زاهدي و حاج محمد علي نيمايي در عکس شناسايي شده اند .
با تشکر از مسعود فتحي

عکس يادگاري خانه پدري دهه 50
مسعود فتحي – محسن فروغي
با تشکر از مسعود فتحي
(متن زیر به قلم آقای عبدالله قهقایی نگاشته شده که قلم ایشان مطابق معمول، روال محاوره ای و طنز زیر پوستی همیشگی خود را به همراه دارد. )
اونوقتا خونه ها مثل الان نبود که فقط یک خانواده ی کوچک (پدر، مادر و بچه ها ) در یک آپارتمان زندگی کنند. اکثرا خانه ها و خانواده ها بزرگ، از پدر بزرگ و مادر بزرگ و تا نوه و نتیجه با هم در یک محوطه در کنار هم زندگی میکردند. اکثرا هم کمک حال همدیگر بودند مخصوصا جاری ها.
یکی از مواردی که کمک ها بیشتر میشد و دلها هم به این همدلی خوش بود، وقت زایمان یکی از خانمهای مجموعه بود . گفتنی است به دلیل همان ترکیب جمعیتی، همواره یکی دونفر از خانمها یا حامله بودند ویا زائو .در همین راستا باید گفت ، در هر محله ای و یا در هر خانواده ای، قابله (ماما)ئی همواره تردد داشت.
قابله ای که من می شناختم و همه ما را بدنیا آورد ، پیر زنی زنده دل و البته بسیار جدی و به موقع بد اخلاق که گمان میکنم خیلی پیر بود (حدود پنجاه سال ، اونوقتا 50 سال خیلی بود ).
این بانوی گرامی معروف به (کلبی شیرین) یعنی کربلائی شیرین بود – تصور میکنم در محاوره محلی برای آقایانی که به کربلا رفتند میگفتند (کبلی) و به خانمهای کربلا رفته میگفتند (کلبي) – . وقتي، زمان وضع حمل بانویی فرا میرسید ، یکی سریعا به دنبال کلبی شیرین میرفت، دیگری اتاق را آب و جارو میکرد و تمیز و مرتب، دیگری در دیکهای بزرگ، آب جوش بار میگذاشت و آن دیگری لباسهای نوزاد را آماده و مهیا میکرد و آخرین نفر هم دنبال قیچی تمیز برای بریدن بند ناف.
خلاصه هر کی به کاری مشغول و بانوی منتظر وضع حمل هم درد میکشید و درد و باز هم درد. تا درد به فریاد وفغان تبدیل شود و به التوبه…. التوبه….. گاهی هم کار به فحش و نا سزا به پدر بچه ی نیامده!!!!!!
در فاصله ای که به دنبال کلبی شیرین میرفتند تا بیاید، معمولا پدر طفل که فحش ها را خورده است، ترک خانه کرده و به سر کارش میرفت . اگر خیلی با مرام بود ، در انتظار شنیدن خبر تولد فرزند و پرداخت مژدگانی، منتظر………..وگرنه شب که برمیگشت خونه با خبر می شد كه خدا فرزندي به او عطا كرده است.
کلبی شيرين خانم، با سلام و صلوات وارد میشد و همه رو از اتاق بیرون میکرد و یک توپ تشری هم با زائو، تا زهر چشمی ازش بگیره و ابتکار عمل در دستش باقی. پس از بررسی اوضاع، دستور تدارک آبجوش و قیچی و سایر ملزومات رو میداد که باید سریع و دقیق و بدون چون و چرا اجراء میشد.
پس از گذشت زمانی چند ، این صدای گریه و ونگ ونگ نوزاد بود و بی حال شدن زائو ی بینوا. خبر وقتی از اتاق زایمان به بیرون درز میکرد و جنسیت نوزاد مشخص و اعلام میشد ، یکی از اتفاقات زیر ممکن بود بیفتد: چنانچه نوزاد، بچه ی اول بود و بخصوص اگر از نظر جنسیت مطلوب پدر و یا اینکه دختری بعد از هفت پسر به دنیا می آمد و یا بالعکس. این بیرون رانده شده های بدو ورود کلبی شیرین ، یک مسابقه ی دوي اساسی راه می انداختند تا برند به بابا خبر بدن و مژدگانی بگیرند.
به فرمی که دم دروازه ی خونه (کش به کش) میخوردند. و گاهی به همدیگه دکلاب میدادند (پشت پا میزنند) تا رقیب بیفتد و مژدگانی نصیب خودشان شود. گاهی نیز اتفاق می افتاد، پس از هفت پسر ، پسر هشتم بدنیا آمده و یا بالعکس، در این موقع، دونده های مورد قبلی به هم اصرار میکردند: که فلانی تو برو به باباش بگو ، چون با تو کاری ندارد یا ملاحظه ی ترا میکندو….گاهی هم توافق نمیشد واین موضوع مسکوت باقی میماند تا پدر خود بیاید و بفهمد……بچه لباس پوشانده میشد و در بغل مادر آرام میگرفت ومشغول نوشیدن شیر و مادر هم علیرغم همه ی دردها و رنجهای دوران بارداری وبالاخص درد زایمان، خوشحال و آرام . اینجاست که بايد گفت: خداوند، به حق، (بهشت را زیر پای مادران قرار دادة) که به اعتقاد من ، خدائی ،کم هم هست . چرا که نه تنها در جوامع ما ، بلکه در نظام طبیعت و خلقت هم، به نظرم به خانم ها بسیار جفا شده و میشود . رویمان سیاه .
آنگاه وقت خداحافظی کلبی شیرین است که با کلی صله و شیرینی و حق الزحمه میرود تا چند وقت دیگر که باز هم پای، به این خانه بگذارد و شاید هم سروقت همین زائو، ضمنا از آنجائیکه خداوند با دادن نعمت فراموشی، لطف بزرگی به بشر کرده است . زائوی عزیز به فوریت (التوبه، التوبه ي چند ساعت قبل و فحش و ناسزاي به پدر طفل نيامده ) را فراموش میکند و بازهم شاید، سال دیگر و حد اکثر دو سال دیگر، همین آش و همین کاسه. حالا دیگه زیر گوش نوزاد اذان هم گفته اند و یک پیاز را هم به نوک قیچی وصل کرده و بالای سر زائو و نوزاد میگذارند که( آل) فراری شود .
تا اینجا رو که گفتم خدائی حیف است از خوردن و ناخنک زدن به آنچه که معمولا به زائو میخوراندند، مثل (سبزیره کوکو) کوکوی زیره ی سبز و (کاچی) حلوای زرد شل و داغ و……نگویم.
از فردا هم که گهواره و ننو و بند لباس و پهن بودن دائمی کهنه ی بچه و آفتاب دادن (گهره کوزه ) و سایر ملزومات در حیاط دیده میشد که خودش دنیائی بود…و بعد از ده حمام، تمام . زائو جان، پاشو که( کس نخارد پشت من ، جز ناخن انگشت من ).
برنامه بعدي ، دندون سري آش و سوراخ كردن گوش نوزاد دختر و يا ختنه سوران نوزاد پسر ، كه يكبار ديگر جمع، جمع خواهد شد.

با تشکر از محمد توللي