مشاغل در سال های دهه سی خورشیدی آمل
متن زیر به قلم آقای عبدالله قهقایی نگاشته شده که مطابق معمول، قلم ایشان، روال محاوره ای و طنز زیر پوستی همیشگی خود را به همراه دارد.
مسگری
يكي ديگر از مشاغلي كه صاحبان حرف آن براي دادن خدمت به خونه ها ميرفتند شغل مسگري (به گويش آملي، قلي سو و يا قلي كر يا قلي چي ) بود. سابق بر این ظروف آشپز خونه مثل الان ،تفلون و پیرکس و چدنی نبود، هرچه بود مرس پر (مسی) بود.
بعد از آن ظروف لعابی وارداتی ویواش یواش ظروف آلومینیومی (رویی) در مطبخ ها جای گرفت. چون اصلی ترین ظروف پخت و پز مسی بود و مس خصوصا در آن هوا ي مرطوب زنگ میزند و زنگ آن بشدت مسموم کننده است، ناچار بودند هر یکی دو سال آنها را قلع اندود کنند.
معمولا این ظروف خانگی را میبردند در مغازه مسگری میدادند و بعدا قلع اندود شده (قلی هاکرد ) تحويل میگرفتند. اما بعضی از خانواده ها بودند که تعداد زیادی دیک بزرگ (کرک) و سینی بزرگ (مجمه ) و آبکش و تشت و غیره داشتند که خصوصا برای نذری دادن استفاده میشد و یا وقف عام می کردند تا برای عروسی و عزا در اختیار همسایه ها قرار دهند . در زمانی که کسی به آنها نیاز نداشت، اين ظروف در انبار خونه نگهداری می شد .
این گروه از همسایه ها هم هر یکی دوسال این ظرفهای بزرگ و به تعداد زیا د، که بعضا تا پنجاه تکه هم میشد را باید (قلی )کنند . اینان ترجیح میدادند به جاي انتقال اين ظروف به مغازه ي مسكري، (قلی چی) به خونه بیارن تا 2-3 روزه کار را تموم کنند..معمولا اینجور مواقع استاد مسگر به همرا ه دو سه شاگرد و آوردن مقادیری قلع و نشادر و پنبه و کیسه گونی و شن و ماسه ، به خونه ی متقاضی میرفت. ابزار کاری مثل (دمی ) برای دمیدن به آتش، انبر، چکش و میخ پرچ برای مرمت احتمالی شکستگی دسته و جاهای مختلف ظروف به همراه داشتند.
آنها برای شروع کار گوشه ای از حیاط را انتخاب میکردند و اولین کارشان ساختن کوره ای بود که با هیزم یا ذغال ويا ذغال سنگ کار میکرد، نصب کردن دمی به کوره و بکار گماردن کارگر کوچکی با عنوان (دمی زن ) که مسئول روشن نگهداشتن آتش بود.
آنگاه در کنار درختی یا دیواری ویا جای ثابتی، کار گر بزرگتری با عنوان (قلی سو)که کارش این بود که مقداری شن و ماسه ی خیس را داخل ظرف میریخت و تکه ای گونی روی ماسه میگذاشت و ظرف را در کنار درخت یا دیوار روی زمین میگذاشت و با دستش درخت یا دیوار را می گرفت و با دو پا بر روی گونی میرفت و با حرکت دورانی و گردشی 180 درجه ای در حقیقت ظرف را سمباده میزد تا زنگ مس کاملا بر طرف شود .
سپس کارگر دیگری این ظرف را در حوض تمیز می شست و بر روی آتش میگرفت تا کاملا داغ و سرخ شود ، ظرف سرخ شده از جرارت زیاد ناشی از دمی زدن کارگر دمی زن، به دست استاد می رسید و استاد (قلی کر) ابتدا تکه ای از قلع را بر روی ظرف میمالید كه بر اثر گرمای زیاد ظرف، قلع کاملا ذوب شده و در این لحظه استاد یک مشت پنبه را گرفته بر نشادر که در طشتی در کنارش بود میمالد و پنبه ی آغشته به نشادر را بر روی قلع ذوب شده ی داخل ظرف میکشد و یک لایه ی نازک و یکنواخت قلع روی مس را میپوشاند تا از زنگ زدن آن جلو گیری کند. این کار آنقدر ادامه داشت تا کلیه ی ظرفهای مسی قلع اندود گردد. در پايان كار ، ظروف قلع اندود شده شسته و در انبار نگهداري مي شد.
مسگر هائي كه من مي شناختم ، آقاي مسگريان در خيابان حد فاصل چهارسوق و پائين بازار و ديگري آقاي بابكي بود كه روبروي باغ فلاحت، (خيابان شاه ،امامرضاي امروز) مغازه داشتند.
لحاف دوزی
از دیگر مشاغلی که دیگر از دوره گردی خارج شده و بصورت ثابت در شهر فعالیت میکنند لحاف دوزی است.گرچه هنوز هم حتی در تهران گاهی شاهد هستیم میان سالانی با دوچرخه و کمان پنبه زنی و یا پیر مرد زوار در رفته ای با کماني بر دوش( که همگی نوری هستند ) در شهر میگردند وداد می زنند (آی لاف دوزی). در حقیقت پیر مردای اینکاره که نسبت به جوانتر ها تعدادشان خیلی بیشتر است، به نوعی گدائی میکنند.
در آن دوران فقط لحاف و تشک پنبه ای و پشمی استفاده می شد و از پتو و لحاف الیاف مصنوعی و تشک ابری و فنری هم خبری نبود.
لحاف و خصوصا تشک ها پس از چند سال کار ممکن بود، پنبه یا پشمش جابجا و قلمبه ، قلمبه شود و در بیشتر موارد، از بس بچه ها که تعدادشان ماشالله ماشالله زیادتر بود و شب ادراری هم رايج تر ، بیشتر تشک ها هر روز باید در آب حوض شسته و در آفتاب خشک شده و نشده ، دوباره شب فرا میرسد و توسط بچه ها اصطلاحا، توي رختخواب سیل مي آمد و این تکرار مکررات باعث قلمبگی زود هنگام تشک ها و نیاز به لحاف دوز بيشتر احساس مي شد.
جالب بود لحافدوز هرکجا که میرفت حداقل یکروز کار داشت تا تشك را بشكافد و پنبه ها را كه ديگر رنگ پنبه نبود را، با کمانش حلاجی کند ( لرزش همه جای بدن حلاج در حین کار، برای بچه ها تماشائی بود). پنبه ی حلاجی شده وارد کیسه ی تشک میشد و با چوب خوردن از دست استاد ، همگن در میامد تا با نخ لحاف دوزی دوخته و تحویل گردد.
اونوقتا چون در هر حياطي، بیش از یک خانواده زندگی میکردند گاهی یک لحاف دوز چند روز در یک حیاط کار داشت. به مصداق این تمثیل که مادری بچه اش را اینگونه ناز میکند (ننه ته انگیر انگیری چش دا . بچه میگه : ننه ننه مره انگیر) .آنگاه مادر عصبانی میگوید (اتی تره مثل ترش خیار زمه بنه که بمیری )بچه میگه (ننه ننه مره خیار )=(مادر قربون اون چشمان انگوري ات بره كه بچه ميگه: من انگور ميخوام. مادره عصباني ميشه و ميگه :مثل خيار ترش مي اندازمت زمين تا بميري كه بچه ميگه: مامان من خيار ميخوام). همسایه ها هم همین کار را میکردند .تا مي ديدند یکی لحاف دوز داره، همه یادشان می آمد كه لحاف دوز میخواهند.
این لحاف دوز ها علاوه بر خیر سر شب ادراری بچه ها ، به دلیل شیرین تری هم نیز چند روزی مهمان خانه هائی میشدند که در تدارک تهیه ی جهیزیه ی دختران دم بختشان بودند که در این مورد خاص ، چل لحافدوز راستی راستی چل بود. یعنی حسابی خوش به حالش میشد .
خلاصه اینکه گويا ، نان لحافدوز از ( عضو ممنوع البیان ) آدمها، بیشر تامین می شد.
ذغال فروشی دوره گرد