اردوی ناصرالدین شاه در رینه لاریجان 1254 خورشیدی

چادر های اردوی ناصرالدین شاه در رینه لاریجان در سفر به مازندران

عکس از سفر ناصرالدین شاه (احتمالا مهر 1254 خورشیدی)

میرزا مهدی یاور فوج لاریجان

میرزا مهدی (یاور فوج لاریجان)

یاور یکی از درجات نظامی در ارتش قدیم بود.

عکس از سفر ناصرالدین شاه (احتمالا مهر 1254 خورشیدی)

بازار چهارسوق آمل – کتابفروشی اخوان

بازار چهارسوق آمل - کتابفروشی اخوان

بازار چارسوق ، کتاب فروشی اخوان آمل

سید اسداله اخوان در سال 1286 در شهر آمل متولد شد همسر شادروان اخوان سلطان خانم خواهرزاده ی داعی الاسلام از مفاخر بنام، صاحب کتاب پنج جلدی فرهنگ نظام، موسس اولین روزنامه اسلامی در شهر آمل بوده است. سیداسداله با سلطان خانم دختر خاله و پسرخاله بودند و با هم ازدواج کردند. اخوان در سال 1320 نمایندگی و خبرنگاری روزنامه اطلاعات و هفته نامه فکاهی توفیق را به عهده داشت. هفته نامه فکاهی توفیق به صاحب امتیازی شادروان محمدعلی توفیق در صفحه روی جلد مجله خود که با طنز همراه بود می نوشت« شب جمعه دو چیز یادت نرود، دوم مجله توفیق» و در کنار مجله توفیق این طنز هم به چشم می خورد« مجله توفیق بعد از فروش پس گرفته می شود» توللی در سال 1341 ایام سربازی را در تهران تیپ 1 پهلوی، به عنوان سرباز وظیفه با توجه به سابقه خبرنگاری عنوان منشی سررشته داری انتخاب شد. روزی جهت کنجکاوی به همراه سرباز دیگر یک شماره مجله فکاهی توفیق شماره جدید را خریداری و به دفتر مجله برده و اظهار نمود می خواهم این شماره را پس بدهم. آقایی که بعداً متوجه شدم از طنز نویسان بنام ایران زنده یاد ابوالقاسم حالت بوده، با دست اشاره نمود، به آن اتاق مراجعه کنید. وقتی در را گشودم در مقابل خود تابلوی بزرگ نقاشی شده ای توجه ام را جلب، تنها انگشت شست را نشان می داد. یعنی… (کور خوندی)!!!

سید اسداله اخوان مدیر اولین کتابفروشی در بازار چارسوق آمل بیش از 30 سال رئیس هیئت کشتی آمل، و در تاسیس زورخانه با شادوران معادی همکاری داشتند. در سال 1364 دعوت حق را لبیک گفته و در آستانه مبارکه سیدحسن ولی نیاک لاریجان مدفون گردید. چندسالی نگذشت همسرش سلطان خانم، به دیار باقی شتافته و در کنار وی در آرامگاه خانوادگی آرام گرفت. یادآوری می گردد قبل از اولین کتابفروشی در آمل شخصی به نام کتابی، دستفروش کتاب، همه ساله چندماهی انواع کتابهای مذهبی از جمله قرآن کریم، مفاتیح الجنان، داستان های قدیمی از جمله حسین کرد شبستری، نجمای شیرازی، حافظ، شاهنامه فردوسی، گلستان و بوستان سعدی، یوسف و زلیخا، مولود نامه، توبه نامه و دهها کتاب دیگر را در پیشخوان مسجد جامع آمل به طور فصلی به فروش می رساند. اکثر مشتریان اینگونه کتابها، روستاییانی بودند که در شب نشینی ها در جمع همسایه ها و فامیل با صدای بلند مخاطبین خود را به وجد می آوردند. عکس نقاشی پرتره سیاه قلم سیداسداله اخوان کتابفروش آن زمان را زنده یاد علی خواجوی نقاش چیره دست و خوش نام، محبوب القلوب مردم شهر به ویژه دانش آموزان که از کتاب نقاشی وی بهره می بردند در تاریخ 25/7/1324 با سیاه قلم اثر ماندگار برای خانواده به جای گذاشت.

نگارنده در سن 15 سالگی شاگرد کتابفروشی اخوان شده بود، عکسی را که ملاحظه می کنید مربوط به سال 1338، 18سالگی توللی، در همان سالهای خبرنگاری روزنامه های پست تهران، ناهید، آیندگان، در نبود شادروان یوسف پیرزاد روزنامه اطلاعات، مجله تهران مصور، هفته نامه بازار رشت، هفته نامه اعتراف بابل و … بوده، سالهاست مدیر و صاحب امتیاز اولین چاپخانه به نام چاپ دانش آمل می باشد. همچنان در هفته نامه ها و سایت های خبری با توجه به اینکه متولد 25/7/1320 می باشد فعال و به آن افتخار می کند.

نامه ای را که ملاحظه می فرمایید تحت شماره 405 مورخه 25/5/1320 روزنامه فکاهی توفیق برای وصول طلب خود یادآوری بدهی شادوران اخوان به رشته تحریر درآمده. حتما بخوانید ارزش پولی 199 ریال را…

گرچه نامه ی دیگری مدیر روزنامه فکاهی توفیق برای شادروان اخوان به صورت طنز نوشته، متاسفانه در بایگانی ام پیدا نشد. متن نامه چنین بود: « اسداله اخوان، من به آمل تشریف آوردم. شما نبودید، 25 ریال بدهی مجله توفیق را هر چی زودتر فرستید… مدیر مجله فکاهی توفیق محمدعلی توفیق 10/11/1320»

با تشکر از آقای محمدعلی توللی

دعوای یور و یر

برشي از تاريخ شفاهي آمل به قلم آقای عبدالله قهقایی
دهه ي سی خورشیدی
دعواي يوري و يري
یکی از هیجان انگیز ترین اتفاقات دوره ی بچگی ما کوچه برزگریها که پس از گذشت پنجاه،شصت سال هنوز در گوشه ی حافظه ی درازمدت ما نقش بسته است و البته کمرنگ و کمی محو (دعوای یوری و یری )است.یعنی دعوای بچه های کوچه برزگر و بچه های چاکسر که اکثرا شاهاندشتی و مشائی و آملي بودند، است.همان ساکنین دو طرف هراز که در اسناد ثبتی به (رود کبیر هراز) معروف است.منطقه ی عملیاتی دعوا یا جنگ ،هراز چاک بود.منطقه ای که هم ما و هم اونا به راحتی به اون دسترسی داشتیم
dava-yoor-yer
زمان شروع و علت آن و زمان و نحوه ی خاتمه را هرچه فکر میکنم،باید اذعان کنم که (نمیدانم)خیلی هم دلم میخواهد چنانچه بزرگتر هائی ، گوشه هائی از پاسخ سوالات چهار گانه ی فوق را ميدانند، بيان كنند.راستش همیشه سعی میکنم از زنده ها اسم ببرم و با کلماتی مثل خدا بیامرز و …. جو را سنگین نکنم ،ولی اینجا واقعا نمی توانم از آقداش عطا (پسر بزرگ آقای درویش محمود امیر صالحی که همسایه ی دیوار به دیوار ما بودند) وبسیار در محله محبوب ویرای من راستی راستی آقداش عطا ،خدا بیامرز ، یادی نکنم که اگر امروز زنده بود قطعا و به روشنی پاسخ میداد.چون ایشان را فرمانده واقعی جنگ میدانستم و برای او سنگ جمع میکردم.بنظر میومد دعوا اساسا باید ریشه ی ناموسی میداشت وحدسم اینست . چون در آن دوران یک دبیرستان دخترانه بنام ملکزاده داشتیم که تقریبا وسط سه دبیرستان پسرانه واقع در ابتدای نیاکی محله.سه دبیرستان پسرانه یکی دبیرستان شریعت زاده واقع در چاکسر رشته ی ادبی بود.دیگری رشته ی طبیعی دبیرستان پهلوی (امام فعلی)وسومی دبیرستان طبری رشته ی ریاضی که مجاور بیمارستان شیروخورشید بود
دور از ذهن نیست یکی از بچه های کوچه برزگر که به شریعت زاده میرفت در چاکسر به یکی متلکی گفته باشه یا یکی از چاکسری ها که به مدرسه ي پهلوی یا طبری میرفت در مسیر تعطیلی دختران به یکی از آبجی های کوچه برزگری چیزی گفته یا شیطنتی کرده باشد..علاوه بر خدا که همیشه همه چی میداند ،در مورد این جنگ حدس میزنم یک دختر ویک پسر آنروز که آرزو میکنم الان زنده باشند و چه خوب میشود اگر این مطلب را بخوانند و با شهامت رمز گشائی کنند (چه خواهد شد) چيزهايي مي دانستند.احتمال دیگر به شنا در شن چال و تجاوز آنوری به شن چال اینوری ویا بالعکس نیز میتواند مربوط شود.به هر روی جنگ و دعوا همواره مغلوبه بوده به مدت طولانی پس از تعطیلی کلاس و مدرسه عصر ها بخشی از تفریح شده بود.در این دعوا ها گاهی کم شدن آب هراز موجب نزدیک شدن طرفین دعوا بهم و بر عکس زیاد شدن آب هراز باعث دور شدن طرفین متخاصم میشدکه در وضعیت کم آبی خطرات جدی تر و آسیب ها ماندگارتر بود..ابزار جنگ آنروز عمدتا سنگ بود و پراندن آن با دست یا لاستیک و یا قلاب سنگ.از دیگر جنگ افزار، تیر و کمان بود که تیر یا از چوب صاف نوک تیز ویا از تجن که نوکش متصل به پپسی کلا سر زن خم شده که باعث میشد هم تیر سنگین تر باشد و هم کاراتر، درست مي شد.بايد اذعان كنم، كم پپسي كلا سرزن( درب فلزي بطري نوشابه) از مغازه پدرم به اين منظور نبردم.گاهی جنگ تن به تن میشد و آنوقت چوب و چماق به کار می آمد.آنوقتها ما کوچکتر ها تدارکچی بودیم و سنگهای مناسب را حمع میکردیم و در اختیار سنگ انداز ها قرار میدادیم.گفتنی است سنگهای ما و آنها تفاوت داشت . سنگ های ما اکثرا گرد و قلوه ای و رود خانه ای بود که بر اثر اصابت ، کوفتگی و کبودی بوجود می آورد ولی سنگهای آنها به این دلیل که داشتند سد آنطرف رودخانه( دیوار سنگی) را می ساختند سنگ های تیز حاصل از باد بر کردن سنگ بود که در صورت خوردن به ما،  جر میداد .هم سن و سالهای ما بعضا زخمی و آثاری از این پارگی ها در بدن داریم.
مثلا خودم که الان میفهمم جانباز اون جنگم ، آثار یک بریدگی 3-4 سانتی به فرم (ر) را در پس سرم دارم وممد آقای مقربی که جانباز با درصد بالا تر از من است میزان جر خوردکی 4-5 سانتی آنهم به فرم (د )در پس کله دارد.که تصور میکنم به اون دوره مربوط شود. نکته ی جالب دیگه اینه که یوری و یری روز های جمعه در سینما فرهنگ به هم میرسیدندومعمولا نه تنها مشگلی بوجو د نمی آمد بلکه گاهی با خوشایندی از رشادتها و موفقیتهای خود میگفتند.به ندرت دعوای دو نفر یوری ویری جلوی سینما باعث قشون کشی و دخالت آژان میشد.در تمام مدت جنگ ،بزرگتر های دو طرف و عمدتا پدران که درشهر با هم کار و زندگی میکردندهمواره سعی در خاموش کردن این دعوا میکردند و گاهی در مواقع امتحانات،  موجب آتش بس میشدند.خاتمه جنگ و علت و چگونگی آنرا به شخصه به خاطر نمی آورم ولی روزی ممد آقای مقربی نقل میکرد:قرار شده بود دو طرف دعوا یک نفر را برای کشتی گرفتن معرفی کنند و برنده ی کشتی برنده ی جنگ معرفی شود. از طرف ما رضا حیدریان و از طرف آنها پسر جلالی انتخاب شد و کشتی برگزار و رضا برنده و ما نیز برنده ی جنگ اعلام شدیم .(ما میگیم زدیم ،شما هم بگید زدیم.کی به کیه؟)
جوانهای امروزی که این مطلب را میخواننداز پیر مردای بالای 60 سال ساکن اون دوره ی کوچه برزگر ویا چاکسر (چک و پرسی)کنند یعنی آنقدر مصرانه برای دریافت پاسخ به آنها فشار بیاورند و آنها را وادار به،به خاطر آوردن بکنن تا شاید اطلاعات در این زمینه کامل شود ..

بدون ارتباط به موضوع دعوا،به سد سازی در چاکسر اشاره کردم دلم خواست بدانید پس از ساخت سد به زبان ما کوچه برزگری ها به چاکسر (سد سر )با تشدید (د)هم میگفتیم.گفتم بدانید بهتر است تا …

مشاغل قدیم آمل – 1

niak-1920.jpg2

در این پست، برخی شغل هایی که در گذشته در شهر رواج داشته به قلم شیرین آقای عبدالله قهقایی و برای حفظ اصالت و صمیمیت قلم ایشان، عین متن ها به قلم ایشان آورده می شود:

شغل چلنگری:

حدادی، تفنگ سازی، قفل سازي

شاغل آق عمو فضل الله کاویانپور (به فامیلی کاویان توجه فرمائید ،اسم با مسما یعنی این  محل کار زیر زمین خانه ی مسکونی، كوچه برزگرآمل .

محل کارگاه اینطوری بود:

یک میز کار چوبی حدودا یکمتر در دومتر .رویش دوتا گیره یکی بزرگ و قوی و دیگری کوچک و ظریف.یک کوره ی اتشخونه ی دودکش دار با یک دمی وصل شده به آن و تعدادی انبر های مختلف و زیرش مخزن ذغال سنگ .ویک سندان نه خیلی بزرگ که روی کنده چوبی نصب بود. کنار میز کار انواع چکش، انبر دست و پیج گوشتی و اره کمون و بسیاری ابزار ریز و درشت.

بر روی دیوار این چیزا آویزان بود یکی دوتا طپانچه، دوسه تا تفنگ شکاری ، چتر وعصا ودر کنار میز کار، طبقه ی چوبی اي که بر روی اون تعدادی قفل به فرمهای مختلف .تعدادی کلید و چیزا ی آهنی یا فلزی دیگری که برای تعمیر آورده بودند.

از شاگرداي عمو فضل الله مي توان از اوس حسن حداد( به فاميلي توجه كنيد) نام برد كه از دهه ي ٣٠ روبروي شهرباني آمل مغازه ي چلنگري داشت.

شغل رنگرزی

 شاغل یکی از دو برادران بهمن نژاد که همیشه فکر میکردم برادر بزرگتر است ولی اونو از نظر جثه کوچکتر میدیدم. محل داخل کوچه برزگر آمل و جلوی خونه ی خودشون .مغازه ای دو دهنه ولی با عرض کم جمعا شک دارم به 4.5 متر میرسید. درب مغازه تخته ای بدون رنگ معروف به (لت) که تعدادی تخته داخل شیاری کنار همدیگه قرار میگرفتند تا مغازه را بپوشاند و آخرش یک زنجیر و قفل از آن قفلهائی که کلید بزرگ پیچی داشت و برای بستن و باز کردن یک عالمه باید میپیچاندی.

 ابزار کار ایشان دو پاتیل (دیک بزرگ مسی نیم کروی) که بر روی پیش خوان نصب بود و زیرش با هیزم روشن میشد تا آب جوش بیاید وبعد از آن هیزم خارج و همان آتش باقیمانده کافی بود تا رنگ ریخته در آب حل شود و آنگاه پارچه ،لباس ،اعم از زنانه و مردانه و بچه گانه و انواغ نخ پنبه ای یا پشمی و…در آن گذاشته شود و رنگ گیرد و بیرون آید و آنگاه آویزان شود تا اولا رنگ بر آن بنشیند و خشگ شود . سپس با چندین بار شستن، موجب شود  تا رنگ اضافه برود که بدن رنگی نشود .

 جلوی مغازه ایشان همیشه نخ و لباس رنگ شده آویزان بود و دیده میشد .گاهی از ترکیب رنگهای متنوع آن خیلی کیف میکردم علیرغم اینکه کور رنگی داشتم و دارم .ولی اکثرا رنگ سیاه و لاجوردی بود.بقیه ی وسایل و ابزار کار ترازوی کوچک ،چندین قوطی پودر رنگ،چندین وسیله ی چوبی مثل کترا و چنگال و چندتایی چنگوم لباس (جائی برای آویزان کردن لباس رنگ شده).

شغل چینی بند زن

 شاغل اوس عباس ،محل كار بین مغاز ه امینی وقاسمی روبروی ژاندار مری .این پیر مرد بساطی در کنار خیابان داشت و ابزارش حلبی روغن نباتی و سیم نازک گالوانیزه و قیچی تیز برای بریدن حلبی به پهنای حدود 3-4 میلیمتر تا حد اکثر نیم سانت به طول مورد نیاز برای ( وطه کردن ) قوری شکسته .انبر دست معمولی و دم باریک ومواد مصرفی برای ساختن چسب مورد نیاز که همان ساروج است سفیده ی تحم مرغ و آهک زنده .ایشان چینی و بلور های شکسته را بهم وصل میکردند و تحویل میدادند .تبحر خاصی هم در درست کردن لوله قوری با حلبي داشت .ضمنا هر چیز قابل تعمیر مثل چتر و عصا و… را نیز تعمیر میکرد.

سفال سر کر 

بنا با یکی دو سه کارگر .ابزار کار کمچه ، طناب و زنبیل.

مواد مصرفی آهک و نمیدونم چی .شاید کاه نرم .شاید خاسوج و یا چی؟(اگر ميدانيد لطفا بنويسيد) که ملاتی سفید رنک ساخته میشد و برای فیکس کردن سفالهای لبه ی کار استفاده میشد.(اخیرا میراث فرهنگی آمل یک خونه ای را در پائین بازا ر یا پائین نیاکی محله باز سازی سنتی کرده و سقفش را سفال کرد اما ملاط مصرفی برای چشم آشنا به پوشش سفال آنقدر نا مانوسه که کار را کاملا بی ارزش کرده بود .رنگ ملاط خاکستری مثل مخلوط سیمان سفید با پودر سنگ. خودم دیدم حضور ذهن ندارم آدرس دقیق بدم )ببخشید بیراهه رفتم.پوشش سفال بنا به دلایل مختلف از جمله، سنگ پرت کردن ما بچه ها  و يا راه رفتن روي آن می شکست و از آن محل آب باران وارد میشد.  تخته و چوب زیرش را می پوساند این روند به جائی ختم می شد که در روزهای بارانی باید هرچه کاسه و قابلمه و طشت داشتیم داخل اتاق و محل چکه ها میگذاشتیم تا تمام زندگی خیس نشود.وقتی کار به اینجا میرسید سفال سر کر مي آمد و سفالها را با زنبیل میداد پائین تمیز میکردند .خرابی چوب و تخته ی زیرش را تعمیر میکردند ودوباره سفالها میرفت بالا و پهن میشد و کسری که حتما به وجو د می آمد تامین میشد و کار تمام .استاد این فن که میدانم اصالتا آملی نیست را میشناختم لاغر اندام .کمی هم می لنگید، کلاه شاپو داشت و زیرش چند تار شوید بلند به اسم مو .ودستانش هم کمی بی رج.این استاد سفال سرگری را در تمام آمل در حال کار می دیدم .علاوه بر این استاد حرفه ای،  بنا ها ی محلی هر منطقه و کوچه نسبت به تعمیرات جزئی و لکه ای اقدام میکردند که در كوچه برزگر آمل  استاد رمضان بنا که نرسیده به حمام هاشمی می نشست این زحمت را میکشید.

شغل آهه سر کري

 پوشش خونه ها قبل از اینکه سفالی باب شود با استفاده از یک گیاه باریک برگ به نام محلی آهه. که محل رویش آن در روی مرز برنجزارها و کاله ها بود پوشیده میشد .شیروانی خونه ها را پس از نجاری کردن با لله (نی)می پوشاندند و از لبه ی کار دسته های به قطر حدود 15 سانتی آهه را پهن میکردند تا همه جای شیروانی پوشیده شود با این آهه ضخامت پوشش سقف بین بیست و پنج تا سی سانت میشد که هم از ورود باران و چکه ی آن جلو گیری میکرد و هم عایق بسار خوب گرما و سر ما بود این آهه شاید حدود دهسال کار میکرد که به دلیل پوسیدگی باید تعویض میشد .گاهی به ناچار تعمیراتی انجام میشد که خیلی موثر نبو د و با تکه های مشما و پلاستیک که اونوقتا اصلا به فراوانی الان نبود وصله کاری میکردند. استاد کار هم همان روستائي هائی بودند،که خودشان لله و آهه را می چیدند و می آوردند و نصب میکردند .من کسی را به اسم و رسم در محل نمی شناختم .
یک گریزی به شیطنت ما بچه هاي آن دوره در ارتباط با آهه بزنم و اقرار کنم، تا با خاطری آسوده و با این اعتقاد که حالا با این اقرار، این گناهمان پاک شد از دار دنیا برویم.

و آن اینکه برای ساختن بادبادک و برای تامین قسمت کمان  بادبادك، از مغز آهه که در حقیقت ساقه ی آهه بود استفاده میکردیم که اگر نمی توانستیم برویم جائی که آهه  وجود دارد و  بچینیم،   ناچار دست به دزدی آهه ی شیروانی کسی میزدیم و به خاطر اینکه آهه کمتر آفتاب و وارش( باران) خورده باشد و موقع هوا کردن بادبادک نشکند،  از آهه های زیرین پوشش بر میداشتیم و پوشش آهه را آسیب پذیر میکردیم.(آخه راحت شدم چون با ونگ بلند همه شاهدید اقرار به گناه کردم !!.

مرجع:

http://ghahghaei.blogfa.com/